۱. وقتی که در سال ۱۳۸۰ خبر آمد رسول صدرعاملی فیلم جدید خود را با شرکت دختر ۱۷ساله ستاره سابق فوتبال ایران، حمید علیدوستی، که سالهای سال با پیراهن سفید و آبی تیم همای تهران و بعدها با پیراهن زرد کشاورز و نارنجی سایپا در مستطیل سبز هنرنمایی کرده بود ساخته، کمتر کسی میتوانست تصور کند که این دانشآموخته کارگاه بازیگری امین تارخ خیلی زود جا پای خود را در سینمای ایران محکم میکند و تبدیل به یکی از مهمترین بازیگران زن دو دهه اخیر ایران میشود. اما هنرنمایی ترانه در من ترانه ۱۵ سال دارم در نقش دختری نوجوان و بیکسوکار که پدرش در زندان است و بیسرپرست با مشکلات دوره نوجوانی دستوپنجه نرم میکند و در ازدواجی نصفونیمه حامله شده و مجبور به نگه داشتن بچه میشود، چنان دلپذیر از کار درآمد که خیلی زود همه فراموش کردند که او فرزند یکی از مهاجمان تیغدار فوتبال بعد از انقلاب است و حالا حمید علیدوستی را با نام او میشناختند و میگفتند پدر ستاره جدید سینمای ایران! او برای بازی در این فیلم جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از جشنواره فیلم فجر به دست آورد و حسن مطلعی برای شروع فعالیت سینماییاش شد.
۲. دو سال بعد، او نقش محوری دومین فیلم بلند اصغر فرهادی را به عهده گرفت و تجربه سنگینی از لحاظ دور بودن نقش به حالوهوای خود را تجربه کرد. زنی جوان با کودکی در آغوش و شوهری معتاد که باید تمام تلاشش را برای رهایی برادر دربندش از چوبه دار و طناب اعدام به کار بندد. برادری که دوستدخترش را کشته و حالا پدر دختر سراسر کین و آتش انتقام به چیزی جز قصاص رضایت نمیدهد. فیروزه در شهر زیبا زن جوان فقیر و بدبختی در حاشیه تهران است که هیچ روی خوشی از دنیا ندیده و تلاش مشترکش با اعلاء رفیق برادرش برای گرفتن رضایت از اولیای دم، آنها را به هم نزدیکتر کرده و عشقی در دلش متولد شده که مجبور است برای رهاندن جان برادر آن را کتمان کرده و با تنهایی و فلاکت خود بسوزد و بسازد بلکه اعلاء تصمیمی دیگر اتخاذ کرده و با ازدواج با دیگر دختر خانواده مقتول، اکبر را از قصاص برهاند. فیلمی که علیدوستی را نامزد بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره فیلم فجر کرد.
۳. همکاری با اصغر فرهادی به کام هر دو شیرین آمد و چهارشنبهسوری دومین همکاری مشترکشان نام گرفت و بلافاصله بعد از آن درباره الی از راه رسید و یکی از موفقترین فیلمهای فرهادی را شاهد بودیم که هرچند ترانه در آن حضوری اندک دارد ولی تا پایان فیلم قصه سرنوشتش اتمسفر اصلی داستان را تشکیل میدهد و حضور معماوار دختری که هیچکس اطلاعات درستی از گذشته و آیندهاش ندارد و صرفاً در سفری تفریحی همراه گروه شده و حالا همراهان باید با تبعات غرق شدن احتمالیاش در دریا روبهرو شوند و با هر اطلاعات جدیدی که از زندگیاش به دست میآورند در شوک فرو بروند.
۴. فروشنده تا امروز آخرین همکاری مشترک علیدوستی با فرهادی بود که باز هم یک شاهنقش نصیبش کرد. رعنا بازیگر تئاتر، که در اثر یک حادثه و ورود مردی غریبه به خانهاش مورد تجاوز واقع شده، حالا باید با تألمات روحی و ضربههای روانی پس از حادثه دستوپنجه نرم کند و سعی در آرام کردن همسرش هم داشته باشد. همسری که شدت حادثه برایش بیشتر هم بوده و حالا در پی یافتن فرد مورد نظر و انتقام از او تمام کار و زندگیاش را تعطیل میکند.
۵. در برادران لیلا با سه نسل از زنان تاریخ ایران سروکار داریم، که لیلا به عنوان حلقه وصل دو نسل قبل و بعد از خود که هیچ درک متقابلی از هم ندارند عمل میکند و به نوعی یکی از کاملترین و آرمانیترین زنان تصویرشده در سینمای ایران را به نمایش میگذارد. او در حالیکه تمام مشخصات یک دختر سنتی ایرانی را دارد و صبح تا شب در کار بشور و بساب و آشپزیست، حواسش به تکتک برادران هم هست. برای یکی شغل بخور و نمیر نظافت دستشویی پاساژی را جور کرده و به عنوان نخستین عضو خانواده از بیکار شدن برادر عاقلش (علیرضا) خبردار میشود و هوای آن دوتای دیگر را هم دارد و حتی بچه شیر دادن راحله (همسر برادرش) را هم از یاد نبرده و سعی دارد که دزدکی کمی از گوشتهای داخل یخچال را در کیفش بگذارد. در همان حال، شبانهروز در خدمت پدر و مادر پیرش است. هرچند که دلخوشی چندانی از آنها ندارد و حس تنفرشان را نسبت به خود با گوشت و پوست و استخوان درک میکند. اما باز در خدمت به والدین کمکاری نکرده و حتی سر ساعت دارو خوردنشان را هم یادآوری میکند. این در حالیست که او هیچ آیندهای برای خود متصور نیست. تمام حقوق و درآمدش را صرف هزینههای خانواده میکند و تنها خواستگارش را هم با تهمتهای پدر مبنی بر بیماریاش از دست داده هر چند در صورت ازدواج هم فیلمساز آینده چندان مناسبی برایش متصور نیست، یا مانند راحله تبدیل به ماشین فرزندآوری میشد و توسری هم میخورد چرا که دخترزاست و یا مثل دوستدختر علیرضا که مجبور به ازدواجی بیعشق شده و حالا در انعکاس آینه در خانه با حسرت به علیرضا، عشق ازدسترفتهاش مینگرد. لیلا در آستانه چهلسالگی از خود گذشته و خوشبختی برادران، نهایت آرزوهایش محسوب میشود. به شکلی که حتی از مغازهای که آنهمه برای خریدش اصرار دارد کمترین سهمی طلب نمیکند و خشنود از سروسامان گرفتن برادران است.
او در حالیکه یک خانم کامل خانهدار است، در محیط کار اداری هم فردی جدی، منضبط و کاریست. تا جاییکه همکاران و بالادستیها از او راضی هستند و به عنوان عنصری ساعی، تلاشگر و امروزی که فکر اقتصادی خوبی هم دارد، میتواند برتریاش را به برادران دیکته کرده و راهبری آنها را بر عهده بگیرد.
ترانه در برادران لیلا از معنای همیشگی دختر ایرانی اندکی آشناییزدایی کرده و دیگر عنصر همیشه گردن نهاده به سرنوشت محتوم نیست و حالا یاد گرفته در مقابل ستمی که بر او میرود، نه کشته شود، نه سکوت کند و نه خودکشی. میایستد و مقابله میکند تا حقش را بستاند و در این مسیر حتی از تنبیه والدین سخن میگوید و فرهنگی کهن و عامیانه را به چالش میکشد که آیا صرف داشتن عنوان پدر یا مادر مجوزیست برای اتخاذ هرگونه تصمیم در زندگی فرزندان بدون در نظر گرفتن سود و زیان آن که شاید به قیمت مرگ یا زندهبهگوریاش باشد؟ اینجاست که لیلا هم به نسلهای آینده یعنی دخترکان خردسال خوشپوش و شیرین، رقص و شادی را پیشنهاد میکند و خود با حسرت نسبت به سالهای عمر رفته با لبخندی حاکی از رضایت و چشمانی اشکبار به نشانه غصه به تماشایشان مینشیند و امیدوار است که با مرگ خودکامه، آینده بهتری سراغشان بیاید و هم به مادر پیر و فرتوت یادآوری میکند که قرار نیست به عنوان موجودی بیاختیار در خدمت شوهر و پسرانش باشد و از همجنسان (ولو دخترش) خود متنفر باشد.
لیلایی که ابتدا به ساکن به تکتک برادران و پدر و مادرش امیدوار بود، ولی آنها در گذر زمان یکبهیک کم آوردند تا آخرین و معقولترینشان که علیرضا باشد. اویی که در بزنگاهی حساس با تصمیمی اشتباه و اعتماد به پدری که کل تصمیماتش نادرست، متوهمانه و در راستای عطش فوقتصورش برای دیده شدن و گدایی احترام و منزلت بود تا عمری توسری خوردنش را از یاد ببرد، پشت لیلا را خالی کرد و به خاطر ترس و جبن ذاتیاش یک نسل دیگر بدبختی خاندان را تمدید کرد.