Search

تو آن درخت روشنی

برای بهرام بیضایی که امروز ۸۶ساله شد

۱. بهرام بیضایی امروز ۸۶ساله شد و با این حال همچنان ذوق نوشتن دارد و آرزوی کارگردانی نوشته‌هایش. او که حالا تبدیل به مهم‌ترین پژوهشگر و نویسنده تاریخ تئاتر ایران شده، سال‌هاست که بی‌وقفه می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد و کمتر اجرا می‌کند. هرچند که اجرای نمایش‌نامه‌ها توسط خود بیضایی می‌توانست حلاوت آن متون را صدچندان کند و در ماندگاری‌شان تأثیری مثبت داشته باشد، ولی این‌چنین نشد و بخش زیادی از نوشته‌های استاد تا امروز رنگ اجرا به خود ندیده و صرفاً در قالب کتاب برای علاقه‌مندان عرضه شده است. بیضایی در طول این ۵۰ سال می‌توانست خالق آثار سینمایی زیادی هم باشد که در کنار رگبار، کلاغ، شاید وقتی دیگر، مسافران و… در تاریخ سینمای ایران ماندگار باشند. افسوس که چنین نشد!

۲. ما خوش‌اقبال بودیم در زمانه‌ای زیستیم که بهرام بیضایی در آن نفس کشیده، نوشته و کارگردانی کرده است. کسی که در سنین پایین به چنان درجه‌ای از تبحر و چیره‌دستی در نوشتار دست یازیده بود که شاهکارهایش همچون «اژدهاک» و «آرش» را خلق کند و به چنان جایگاهی در تئا‌تر و سینمای ایران برسد که نتوان تقدم یکی بر دیگری قائل شد. او به همان اندازه که در تئاتر ایران تأثیرگذار بود و انبوهی از نمایش‌نامه‌های اجراشده و نشده را روانه بازار چاپ کرد، به همان میزان هم در تولد و گسترش موج جدید سینمای ایران در اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ تأثیر داشت و با شاهکارهایش همچون رگبار توانست تعریف جدیدی از سینما برای مخاطبان ایرانی ارائه دهد و همراه با هم‌نسلانش برای برون‌رفت از حلقه بسته فیلمفارسی آن زمان، نسخه‌‌ای قابل پذیرش بپیچد. او در کار خویش چنان پرتوان و مؤثر بود که بخش وسیعی از فعالان تئاتر و سینمای پنجاه سال اخیر ایران یا مستقیماً شاگرد وی بودند و یا خواه‌ناخواه و با واسطه از دنیای نویسندگی و کارگردانی او الهام گرفته و به خلق آثار ریز و درشت پرداخته‌اند.

۳. وقتی در یکی از شماره‌های آغازین ماهنامه «فیلم امروز» و در یک نظرسنجی، بیش از ۸۰ منتقد و نویسنده سینمایی، فصل افتتاحیه فیلم مسافران را با اختلاف آراء به عنوان بهترین آغاز در سینمای ایران برگزیدند، کمتر کسی می‌توانست این میزان از اجماع نظر و استقبال از این فیلم را حدس بزند. صحنه ماندگاری که بر خلاف لحن واقع‌گرای فیلم به دلیل علاقه‌های شخصی بهرام بیضایی به دنیای نمایش، با فاصله‌گذاری برشتی اجرا شد و هما روستا در همان ابتدا رو به دوربین کل قصه را لو داد: «ما برای عروسی خواهرم به تهران می‌رویم. ما به تهران نمی‌رسیم، ما همگی می‌میریم!» یک مرگ‌آگاهی محض در بین شخصیت‌ها و آینه موروثی خانواده که قرار است متبرک‌کننده مراسم جشن باشد، اما تصادفی مرگبار عروسی را تبدیل به عزا کرده است. فیلمی ماندگار که از قضا شروع غافلگیرکننده‌ای دارد و می‌خواهد ثابت کند که فیلم‌های خوب معمولاً شروع، ادامه و پایان خوبی دارند.

۴. در صحنه پایانی مسافران مراسم سوگواری کشته‌شدگان تصادف در حالی برگزار می‌شود که خانم بزرگ (جمیله شیخی) همچنان بر این باور است که آن‌ها تصادف نکرده‌اند و به‌زودی خواهند آمد و با خود آینه موروثی خانواده را خواهند آورد. مراسم سوگواری بیشتر شبیه مراسم تعزیه و شبیه‌خوانی است که جماعت دورتادور نشسته‌اند و هرکس به نوبت دیالوگ خود را گفته و دوربین سراغ دیگری می‌رود که در این لحظه ماهرخ (مژده شمسایی) با لباس سفید عروسی از پله‌ها پایین می‌آید. خانم بزرگ ابتدا یکه می‌خورد ولی در ادامه مسرور از به واقعیت پیوستن فرضیه‌اش با تحسین به عروس می‌نگرد. حاضران بعد از لحظاتی ماندن در بهت و حیرت، شروع به کف‌زدن می‌کنند و سوگواری تبدیل می‌شود به مراسم عروسی که ناگاه در باز شده و مردگان با آینه موروثی از راه می‌رسند؛ رؤیا جای واقعیت را می‌گیرد و بازتاب نور در آینه محفل گرم آنان را غرق در روشنایی می‌کند. مهتاب (هما روستا) آینه را به ماهرخ می‌دهد تا عروسی برپا شود و انگار این مزد صبر و تحمل خانم بزرگ بودکه از ابتدا کوچک‌ترین شکی در آمدن آینه نداشت: «آمدند… به شما گفتم که در راه‌اند… اون به من قول داده بود… عروسیت مبارک دخترجان!»

۵. ستایش‌نامه‌ای که اکبر رادی به مناسبت تولد بهرام بیضایی در سال ۱۳۸۶ در یکی از روزنامه‌ها نوشت با عنوان «تو آن درخت روشنی!»، در متن آن بعد از کلی تبریک و شادباش در مقام یک شاهد عادل و مرجع ملی، دستی به فتوا بلند کرده و از استاد به عنوان یکی از برجستگان درام جهان یاد کرده و او را به درختی روشن تشبیه کردد که با شاخه‌های پرپشت باشکوه، چه بسیار راهیان صحنه در سایبان سبزش پروریده‌اند: «تو آن بلاکش معصومی که هوشِ ویرانگر و ادراک عالی تو قادر به درک عقلانیت روزمره ما نیست!» اما این پایان ماجرا نبود و روزی که این متن در لابه‌لای صفحه‌های روزنامه به دکه‌های مطبوعاتی راه یافت، خبری تلخ‌تر از زهر رسید و آن درگذشت اکبر رادی بود و حالا این بهرام بیضایی بندار بیدخش زمان و سلطان نوشتن بود که سوار بر توسن قلم در دشت وسیع تاخت‌وتاز کند و سوگمندانه بنویسد: «نامردی است که در جواب تبریک رادی تسلیت بگویم. این نه از من که از روزگار است – آری- آن هم جایی که تبریک فرق چندانی با تسلیت ندارد…» او در ادامه حمیده‌ خانم، همسر رادی را خطاب قرار داده و روز تولدش را که هم‌زمان با فوت رادی بوده به او تسلیت می‌گوید و از رادی به سرچشمه‌‌ای تعبیر می‌کند و غرش رودی که از زیر انگشتان وی جاری بود.

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *