نقد و ارزیابی منصفانه و در عین حال واقعبینانهٔ دانهٔ انجیر معابد در شرایطی که هیچیک از فیلمهای محمد رسولاف به نمایش عمومی درنیامدهاند1 و خودش در این مسیر با این شیوهٔ فیلمسازی و واکنشهای اجتماعی هرازگاه و پروندههای اتهامیاش به یک اپوزیسیون تبدیل شده، کار سختی است. اگر بخواهی فارغ از نگاه ایدئولوژیکِ حاکم که به فیلمسازی در موقعیت کنونی رسولاف به چشم یک «مُعاند» نگاه میکند به ایرادهای فیلمش بپردازی، از سوی طرفدارانش و مخالفان نظام اَنگ «خودفروخته» میخوری. اگر هم بخواهی برخی از نکات مثبت فیلم را مطرح کنی که به روانشناسی فردی و اجتماعی خانوادههایی میپردازد که به شکل اجتنابناپذیر درگیر نگاه و تفکر غالب ایدئولوژیک هستند، از نگاه رسمی به جانبداری از کارگردانی مجرم که خروج غیرمجاز از کشور داشته متهم میشوی. با این اوصاف آیا نقد غیرمحافظهکارانهٔ فیلم و فیلمسازی با این ویژگیها یک بازی دوسرباخت است یا خیر؟ با نگاهی خوشبینانه جلو میرویم تا ببینیم «یار که را خواهد و میلش به که باشد؟»2
محمد رسولاف از همان اولین فیلم بلند سینماییاش (جزیرهٔ آهنی، 1383) علاقهٔ مفرطش را به نمادپردازی تصویری نشان میدهد. بر اساس تعریف جان فیسک3 از فرهنگ (فراگردِ مستمرِ تولیدِ معنا که ناشی از تجربهٔ اجتماعی ماست)، در این چارچوب برداشتهای متفاوت از یک محصول فرهنگی را امری طبیعی و نوعی لذت رسانهای میداند. توجیه رسولاف برای این مفهومسازی چندوجهی میتواند این باشد که در یک جامعهٔ ایدئولوژیک و کنترلشده گریزی از این شیوهٔ بیانی تفسیرپذیر نیست.
او با همین استعارهپردازی فیلمش را با این نوشته شروع میکند: «درخت انجیر معابد چرخهٔ زندگی غیرمعمولی دارد. دانههای این درخت درون فضلهٔ پرندگان روی درختان دیگر سقوط میکند. این دانهها جوانه میآورند و ریشههایشان را به سمت زمین میفرستند. شاخههای گیاه، تنهٔ درخت میزبان را در میان گرفته و بهتدریج آن را خفه میکند. سپس درخت انجیر معابد روی پای خود میایستد.» با این پیشدرآمد، درختی در ذهنمان نقش میبندد که با کُشتن دیگران رشد میکند.
بر پایهٔ همین نگاه استعاری وقتی فیلم را میبینی، پدر خانواده به عنوان یک الگوی متعصبانهٔ ایدئولوژیک در برابرت مجسم میشود که چشمانش را بسته و فقط به بقای موجودیت ذهنی خود میاندیشد و بر اساس چنین باوری حتی افراد خانوادهاش میتوانند محکوم به فنا باشند. اما بر اساس نگاه کنشگر فیلمساز، خودش در نهایت فنا میشود.