۱. خیلی پیشتر از آن که داریوش مهرجویی در آن شب دهشتناک در جواب یکی از آخرین پیامکهای دختر جوانش مونا، که پرسیده بود: «برای شام چه داریم؟»، جواب داده بود: «آش دوغ!»، او متخصص سفرههای رنگین بود و مراسم غذا خوردن با تمام ملزومات و سفرهای آراسته با تعداد زیادی بازیگر از ویژگیهای بارز اکثر فیلمهای کارگردان فیلسوف ایرانی بود که همراه موسیقی و ساز زدن و گاه با اندکی حرکات موزون جزئی لاینفک از دنیای فیلمسازیاش محسوب میشدند. حالا فرقی نمیکرد این بزم دوسهنفره فیلم آقای هالو باشد و یا کنسرت چندصدنفره سنتوری! در روزهای شوم و شوکرانیِ تلختر از زهر بعد از فاجعه سلاخی، یکی از دهها مراسم و دورهمیهای پشتصحنه فیلمهایش که در شبکههای مجازی دستبهدست میشد، مربوط به روزهای فیلمبرداری یکی از آخرین فیلمهایش چه خوبه برگشتی بود که با حضور رضا عطاران، حسن پورشیرازی، حامد بهداد و تعداد دیگری از بازیگران و عوامل فیلم که تصنیف «من ماندهام تنهای تنها» از ایرج بسطامی را همآوایی میکنند و از کار کردن در کنار هم غرق لذت میشوند، و مخاطب به این باور میرسد که سکانسهای خوشباشیها و دور هم جمع شدنهای در فیلمهایش همه ریشه در علایق و ویژگیهای اخلاقی خود کارگردان داشت که یکی از وحشیانهترین مرگهای تاریخ هنر و فرهنگ جهان را در ۸۴سالگی تجربه کرد تا روزبهروز به جنگلی که در آن زیست میکنیم کمتر مفتخر باشیم.
۲. در حالیکه فضای سورئال و فلینیوار آغاز هامون و سفره بزرگی که کنار دریا پهن شده و همهجور آدمی سر آن هستند یکی از غریبترین و غیرواقعیترین صحنههای سینمای ایران میتواند تلقی شود، به همان میزان باورپذیری و مهر و محبتی که بر سفره بزرگ مهمان مامان جاریست و حاصل دسترنج تکتک همسایهها برای حفظ آبروی یک خانواده محترم است، بهشدت باورپذیر از کار درآمده، در جامعه سنتی ایران قابلیت تکثیر دارد و در هر خاندانی سالی چند بار قابل رؤیت است و عزیزانی که بهترتیب کسوت و سن از ابتدا تا انتهای سفره نشسته و نان و نمک هم خورده و احترام هم را به جا آورده و از شادی هم و در کنار یکدیگر بودن لذت میبرند و دستی به هم زده و ترقصی میکنند و وقتی داستان با عشق خاکسترکننده پدر خانواده به سینما و مرور خاطراتش همراه میشود تبدیل به حدیث نفس تکتک عشاق و پاسوختههای سینما شده و به آن سفره معنا و مفهوم عمیقتری میدهد.
۳. در دایره مینا غذایی که زهرا (پرستار بیمارستان) برای علی و پدرش آورده کارکرد دراماتیک دارد و بهانهای میشود برای نزدیکتر شدن دو شخصیت و در ادامه معرفی کردن دروغکی علی (سعید کنگرانی) به عنوان خواهرزاده پرستار و مسئولیت پاییدن اسماعیل آقا (علی نصیریان) را به عهده گرفتن و در جلوتر رفاقت و شراکتش با اسماعیل در دزدیهای ریز و درشت که در ادامه به بیرون بردن بخش زیادی از غذای رستوران بیمارستان و فروختنش بر سر خیابان به آدمهای مفلوک و بیچیز که بهانهای برای تشکیل یک گروه پرجمعیت برای تأمین خون موردنیاز دلالهای خون، بهخصوص سامری (عزتالله انتظامی) میشود. هرچند در محیط بیرون امکان پهن کردن سفره نیست، ولی باز هم مهرجویی کمفروشی نکرده و تعداد زیادی از رهگذران و معتادان را به صف کرده و به دست هر کدام بشقابی برنج و خورشت داده و از این سکانس صحنهای مفصل از غذا خوردنشان ساخته و به فیلم اضافه میکند. جالبتر اینکه در همان لحظهای که پرستار برای پدر و پسر غذا میآورد، وجه دیگری از پدر پیر ایرانی را مشاهده میکنیم که از فرط گرسنگی ظرف غذا را از دست پسر جوانش ربوده و به گونهای شروع به خوردن میکند که انگار مدتهاست لب به چیزی نزده و حتی در این راه از زیر پا گذاشتن حق فرزند خود هم فروگذار نیست و تا کاملاً سیر نشده اجازه دست زدن به غذا را به پسرش نمیدهد! آن دو که قرار بود در قامت جوانی معصوم و پیرمردی دست از دنیا شسته، نماینده آدمهای پاک جامعه باشند بهسرعت در فساد سیستماتیک حاکم بر فضای بیمارستان حل شده و به عنوان اهرمی برای اعمال فساد شناخته میشوند. پیرمرد بیماریاش را از یاد برده و با سماور سرقتی از بیمارستان، در پیادهرو بساط کرده و قهوهخانه راه میاندازد. و پسر هم پلهپله مراحل ورود به کارهای خلاف را طی کرده و به جایی میرسد که دو سه روز بعد فرصت شرکت در مراسم تدفین پدر پیرش را ندارد. موسیقی در این فیلم کمترین کارکرد را داشته و صرفاً در نوازندگان دورهگردی که در پیادهرو مشغول نواختن هستند خلاصه میشود. ولی باز با این حال مهرجویی خواسته با نمایش کمانچه زدن گروه دورهگرد علاقهاش را به این هنر نشان دهد.
۴. در بانو ورود قربان سالار (انتظامی) به داستان، رنگوبوی متفاوتی به فیلم داده و آرامآرام از آن لحن سخاوتمندانه و توجه به نیازمندان فاصله گرفته و وجه دیگری از شخصیت خانواده باغبان ارائه میدهد که بعد از جاگیر شدن و مطمئن بودن از داشتن سرپناه حالا به فکر سوءاستفاده از خوبیهای بانو هستند و حتی از سرقت وسایل منزل هم ابایی ندارند. اما مهرجویی برای آنکه شخصیت قربان سالار را تخت و تکبعدی ارائه نکند ویژگیهای خوبی هم به او نسبت داده که از آن جمله دستپخت خوب و آشپزی باسلیقهاش است که ریشه در شغل زمان جوانی و خدمتکاریاش در خانه اعیان دارد. او چنان در قالب یک آشپز حرفهای فرو رفته و با تمام مقدمات و مؤخرات در کار پختن مرصعپلوست که مخاطب دلش ضعف میرود و قربان سالار به این هم بسنده نکرده و با آوازهای ترکی، که بیشتر متعلق به رشید بهبوداف است، سعی دارد بعد از تناول غذای مفصل از اهالی خانه دلبری کرده و با آن شکل و قیافه عجیبوغریب لحظات خوبی برایشان بسازد. هرچند که لهجه ترکی انتظامی افتضاح است و عملاً میخواهد با چهارتا کلمه دستوپا شکسته و با تلفظ اشتباه و فحش دادن خودش را ترک جا بزند، ولی دایره زدن و آواز ترکی خواندنش خیلی بهتر است و بر جذابیت فیلم افزوده و نقشی که با گریمی سنگین و ترسناک مخاطب را شوکه کرده را قابل تحملتر میکند!
۵. صحنه شام خوردن در اجارهنشینها شاید یکی از پرجمعیتترین صحنههای داخلی سینمای ایران باشد که در آن مراسم شام بهانهای میشود برای آشتیکنان و رفع کدورت بین برادران و سایر اعضای ساختمان و دلجویی از کارگران که با همت دستهجمعی اهالی خانه و به صورت مفصل و جزءبهجزء تمام مراحل آن به نمایش درمیآید. از آب کشیدن برنج تا پیاز خرد کردن و آماده کردن گوشت و به سیخ کشیدن و کباب کردن و آخرسر پهن کردن سفره و کشیدن برنج و تقسیم غذا و دست و صورت شستن کارگران و در آخر هم که به لذتی دستهجمعی و آواز خواندن یکی از کارگران و دست زدن و رقص اکبر عبدی منتهی میشود. هرچند بخش زیادی از صحنه فارغ از پرداخت تفصیلی و نشان دادن علاقه خاص کارگردان به جریان کامل پختوپز مشابه بخش «زندگی شیرین میشود» سریال تلویزیونی پرطرفدار آن روزهای شبکه اول – آئینه – است، اما در ادامه وقتی یکیک اهالی ساختمان از خوردن شام فارغ میشوند، در اندیشه یارگیری و اتخاذ مناسبترین تصمیم برای ادامه مخاصمه، و یا در صورت امکان پایان دادن جنگ به نفع خود و مغلوب کردن عباسآقا سوپر گوشت، که در تدارک بالا کشیدن ساختمان است؛ صحنههایی که با بازی بهیادماندنی و فراموشنشدنی فردوس کاویانی، عزتالله انتظامی، حمیده خیرآبادی، اکبر عبدی و… در اذهان باقی مانده است.
۶. مراسم پختن شلهزرد در لیلا دو بار برگزار میشود، که هر کدام حالوهوای خاص خود را دارد. فیلم با مراسم شلهزرد پختن در ۲۸ صفر آغاز میشود، که اهالی خانه با لباسهای سیاه در حال بههم زدن دیگ بزرگ و صلوات فرستادن و در ادامه کشیدن شلهزرد در کاسهها و پیشدستیها هستند که رضا (علی مصفا) با کاسه بزرگ شلهزرد وارد حیاط میشود و مورد استقبال حسین (برادر لیلا) قرار میگیرد و در ادامه لیلا و رضا به هم معرفی میشوند، و نطفه عشقی بسته میشود و مردها در گوشهای از حیاط با مجلسگردانی دایی لیلا (شریفینیا) در مورد کموکیف شلهزردها با هم بحث میکنند. این مقدمهایست برای ازدواج لیلا و رضا و در ادامه رفتوآمدهای خانوادگی و آشنایی بیشتر و معاشرت و تارنوازی و آواز خواندنهای دستهجمعی و تصنیف «نیلوفرانه» (علیرضا افتخاری) که جوانان آن نسل خاطرات زیادی با آن داشتند: «ای نامت از دل و جان، در همه جا، به هر زبان جاریست، عطر پاک نفسات، سبز و رها از آسمان جاریست». اما در سکانس پایانی شلهزردپزی باز هم باید حلقه وصل باشد، ولی نه مشابه وصل نخستین. رضا که تحت فشار مادرش به خاطر نازایی لیلا مجبور به ازدواج مجدد شده، حالا دو سال است که او را از دست داده، ولی هنوز دل در گروی لیلا دارد و امیدوار است که دوباره روزی برگردد سر خانه و زندگیاش! زن دوم هم بعد از به دنیا آمدن دخترش (باران) وقتی بیالتفاتی رضا را دیده، بار و بندیلش را جمع کرده و رفته پی زندگیاش. و اینجا رضا با باران کاسهای شلهزرد در دست گرفته و برای طلب بخشش، آخرین شانس خود را میآزماید و به در خانه پدری لیلا میرود و این بار هم حسین برادرش به استقبال میرود و از پشت پنجره لیلا را میبینیم که با دیدن باران شوقی در چشمانش میدرخشد: آیا این شروع یک زندگی دوباره است؟
کارگردانی که همیشه از زندگی میگفت و زندگیهای دوباره، حالا خودش سمبل مرگی فاجعهبار و بیدلیل بود و سفرهای که همواره در فیلمها هفترنگ بود، در واقعیت شام آخری در حسرت آش دوغ ساده هم ماند…
یک پاسخ
کاتال تلگرام رو از دیت این ادمین نجات بدین لطفا ، هر سر و وری رو میذاره تو کانال 🤡🤡🤡🤡