۱. در روزهایی که آتش جنگ ایران و عراق هر روز بیشتر از پیش شعله میکشید و کوه غم و غصه، همراه کمبود مایحتاج اصلی زندگی، بر سر خانوادههای ایرانی آوار میشد، یکی از معدود سریالهای سرگرمکننده تلویزیون ایران افسانه سلطان و شبان (داریوش فرهنگ، ۱۳۶۱) بود که دوشنبه شبها را برای گروههای سنی مختلفِ مخاطبِ تلویزیون جذابتر میکرد. به طوری که برای شروع قسمت جدید سریال، لحظهشماری میکردند تا ببینند سرنوشت قهرمانان داستان به کجا خواهد انجامید و بالأخره شبانِ سلطانشده چگونه گلیم خود را از آب بیرون خواهد کشید. سریالی که دستکم برای آن روزها هم ارزشهای هنری داشت و هم وجه سرگرمی، و با حضور بهترین بازیگران آن روزگار ایران تبدیل به سوگلی مخاطبان شده بود که در رأس آنها مهدی هاشمی در دو نقش سلطان و شبان بار اصلی سریال را به دوش کشیده و جلوهای دیگر به مجموعه میداد. هاشمی با مهارت تمام، هم بلاهت و سادگی چوپان را به نمایش میگذاشت و هم عیاشی و استبداد پادشاه خودکامه را. افزون بر آن، او در لابهلای این دو نقش، باید دو نقش دیگر را هم جان میبخشید تا اطرافیان بویی از توطئه وزیراعظم، خوابگزار و سلطانبانو نبرند: سلطانی که میخواهد شبان باشد و شبانی که میخواهند به جای سلطان قالب کنند. هاشمی تمام تجربههای دوران بازیگری را به خدمت گرفت تا این چهار نقش را برای مخاطب هم باورپذیر و هم بامزه ایفا کند و البته موفق هم شد. تا جاییکه امروز بعد از چهار دهه، باز هم کارش دیدنیست.
۲. سریال روزگار قریب (۱۳۸۱) پروژه سخت و طاقتفرسایی بود کیانوش عیاری آن را در ۳۶ قسمت برای «سیما فیلم» ساخت و نقش نخست آن را به هاشمی واگذار کرد، که زندگی یکی از بزرگترین اطباء این سرزمین، دکتر محمد قریب را به تصویر کشید. عیاری به بهانه روایت زندگی این بزرگمرد، تحولات دانش پزشکی و رویدادهای تاریخی این سرزمین از سال ۱۲۹۵ تا ۱۳۵۴ را مورد بررسی قرار داد، که مهدی هاشمی در نقش دکتر قریب یکی از ارکان اصلی سریال بود و بازیاش در آن، دو بخش کاملاً مجزا داشت که قسمتی از آن روی تخت بیمارستان و روزهای واپسین عمر دکتر قریب را شامل میشد و بخشی هم بازسازی زندگی دکتر در میانسالی و پیری بود که به واسطه فلاشبکی به گذشته و از طریق مرور خاطرات شکل میگرفت. هاشمی چنان در قالب پزشکی حاذق و حساس به رخدادهای پیرامون ظاهر شد که تحسین هر مخاطبی را میتوانست برانگیزد.
۳. مرگ یزدگرد (۱۳۶۰) دومین تجربه سینمایی هاشمی بود که توسط بهرام بیضایی نوشته و کارگردانی شد و او نقش آسیابانی نگونبخت را بازی میکرد که یزدگرد سوم پس از شکست در جنگ با اعراب به آسیابش پناه آورده و در ادامه در آنجا به قتل رسیده است. فیلم هیچگاه به صورت رسمی به نمایش درنیامد. ولی با این حال کمتر علاقهمند سینمایی را میتوان یافت که آن را ندیده باشد و بازی بازیگران، متن و کارگردانی آن را ستایش نکرده باشد.
۴. مهدی هاشمی جزو معدود بازیگران ایرانی است که میتواند هم در فیلمهای جدی نقش ایفا کند و هم ملاحت ذاتی حضور در فیلمهای کمدی را داشته باشد که میتوان یکی از بهترین تجربههای کمدیاش را بازی در فیلم همسر (مهدی فخیمزاده، ۱۳۷۲) دانست. این فیلم یکی از پیشروترین فیلمهای ایرانی در زمینه یادآوری حقوق بدیهی زنان است، که تعارض منافع زن با موقعیت شوهرش در محیطی اداری را دستمایه قرار داده و در عین واکاوی یک مشکل اجتماعی، صحنههای با مزهای را برای مخاطب تصویر کرده و به عنوان یکی از نخستین کمدیهای واقعی سینمای بعد از انقلاب ایران معرفی شده است. زوج هاشمی با فاطمه معتمدآریا موفق شدهاند به چنان درک درستی از نقش و تأثیرات متقابل برسند که بهراحتی تماشاگر را همراه خود کرده و لحظات سرگرمکنندهای را برایش به ارمغان بیاورند.
۵. هیچ، چهارمین ساخته عبدالرضا کاهانی (۱۳۸۸) در ادامه همان فضای ابسورد فیلمهای اوست و هاشمی در نقش نادر ظاهر میشود که موجودی پرخور، اضافی و سربار دیگران است که هیچ نفعی برای خود و اطرافیان ندارد. ولی او موقعی تبدیل به آدم مهمی برای اطرافیان میشود که پی به ویژگی منحصربهفرد در بدن خود و تولید کلیه اضافی میبرد که این امر تبدیل به محل درآمد خانوادهای شلوغ و بیپول جنوب شهری میشود. حالا او تبدیل به عنصر مهمی در جمع خانواده شده و باید این خوردن زیاد را کمی قاعدهمند کند و به روند تولید کلیه اضافی سرعت ببخشد. هاشمی در طول فیلم چنان با ولع خاصی هندوانه میخورد که انگار سال تا سال هیچ نخورده، هیچ!