کمتر کسی میتوانست حدس بزند بازیگر زن پرکار دهه ۱۳۶۰ که وجود نامش در تیتراژ یک فیلم، وزن و اعتباری برای آن فیلم داشت، به چنان انزوای خودخواستهای تن بدهد که هنگام مرگش نسل جوان باور نکنند این همان نخستین بازیگر زن سینمای بهرام بیضایی است و نقش عمدهای در تغییر دیدگاه جامعه و علاقهمندان جدی سینما نسبت به مقوله زن در سینما داشت.
پروانه معصومی متولد ۱۳۲۳، فارغالتحصیل دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه ملی ایران بود و مدتی هم برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. همانجا با مسعود معصومی ازدواج کرد که دانشجوی عکاسی بود و پروانه مدل عکاسیاش، و همین امر باعث شد بعد از بازگشت به ایران با وجود مخالفت خانواده سنتیاش پایش به سینما باز شد و در بیتا (هژیر داریوش) نقش کوتاهی را بازی کرد. این تجربه چنان برایش ناخوشایند بود که بعدها ادعا کرد فیلم را اولین بار ۲۵ سال بعد دیده است. آشنایی با بهرام بیضایی که تا آن زمان بیشتر در تئاتر فعالیت میکرد و تجربه سینماییاش به ساخت فیلم کوتاه عمو سبیلو خلاصه میشد، به ساخت رگبار انجامید. معصومی در رگبار نقش عاطفه را بازی میکند که با مادر پیر و برادر کوچکش در محلهای فقیرنشین ساکن هستند و خودش خیاطی میکند. دختر جوانی که با سیمای کلی تصویرشده از دختران همسنوسالش در سینمای آن روزها متفاوت بود و با آن چشمهای جذاب و صورتی ساده و بیآرایش تصویری واقعی از دختران جنوب تهران در آن دوره ارائه میکرد که شرم و حیا و ترس از جامعه را بهراحتی میشد از نگاهش خواند. با بیاعتمادی کامل نسبت به آدمهای اطراف، که حالا در مثلث عشقی غریب گیر کرده، نه توان پس زدن آقارحیم قصاب محله را دارد که از مدتها پیش هوایشان را داشته، نمکگیرشان کرده و عاطفه نمیتواند با سنگدلی چشم بر آن همه نیکوکاری ببندد، و از سوی دیگر جرأت جواب منفی دادن به معلم جوانی ندارد که میتواند درک روحی و روانیاش را داشته باشد و او را از آن محله نجات بدهد. فیلم صدای سر صحنه ندارد و دوبله ژاله کاظمی بر صورت معصومانه و رنجکشیده معصومی مینشیند. سکانس گفتوگوی دونفره معصومی و پرویز فنیزاده روی نیمکت در حالیکه در پسزمینه دانشآموزان بالای درخت نظارهگر هستند، از ماندگارترین سکانسهای تاریخ سینمای ایران است.
موفقیت رگبار باعث شد که بیضایی در فیلم کوتاه سفر و دو فیلم بلند غریبه و مه و کلاغ هم با معصومی همکاری کند. او در غریبه و مه نقش زنی به نام رعنا را بازی میکند که دریا شوهر ماهیگیرش را به کام خود کشیده و پس نداده. فیلم در فضای خاص جنگلی و ساحل دریای خزر در اسالم گیلان ساخته شد و ادای دینی بود به سینمای شرق و بهخصوص یادآور آثار کوروساوا. این بار هم کاظمی به جای معصومی صحبت کرده، هماهنگ با نگاههای سوگوار و خیره و صورتسنگی معصومی که میخواهد زن سنتی شویمرده را بازآفرینی کند. او حالا برای تن ندادن به ازدواج با برادر شوهرهایش درگیر عشقی ممنوع به آیت شده که معلوم نیست رگوریشهاش از کجاست و چگونه سر از آن منطقه درآورده و باید برای ماندگار شدنش حتماً زنی از آن قوم بستاند و ازدواج پنهانی آیت و رعنا مشکلات زندگی این دو را در هم میتند. کل فیلم انگار خوابی طولانیست و معصومی نقش نخست و تحسینبرانگیز این خواب تودرتو با شخصیتهای پیچیده و مبهم را به عهده دارد.
کلاغ مثل بیشتر آثار بیضایی، تم حقیقتجویی دارد و معصومی در نقش آسیه همراه همسرش رهرو این مسیر پرپیچوخم برای رسیدن به مقصد غایی، که اینبار یافتن دختر گمشدهای در سالها پیش است که بهیکباره برای همه جدی میشود و به دنبال یافتنش همه کاری میکنند. آسیه در این فیلم آموزگار مدرسه کرولالهاست و از نظر اجتماعی با همسرش توافق چندانی ندارد. منزوی و زودرنج است و حوصله حضور در مهمانیهای همسرش را ندارد و دائم در حال بگومگو هستند. اما در پیدا کردن دختر گمشده با او همراه میشود و با شناختی که از دنیای مادر شوهرش دارد به کدهایی دست مییابد که نشاندهنده آن است که دختر گمشده همانا جوانی مادر است. اینجا هم صدای ژاله کاظمی تأثیر زیادی در موفقیت معصومی در نشان دادن حالات بحرانی روحی و روانی گریز از اجتماعش دارد.
معصومی در سالهای قبل از انقلاب در فیلم شهر قصه (منوچهر انور، ۱۳۵۲) هم حضور داشت که کار چندان پیچیدهای ارائه نکرد و نقش هم ظرفیت آنچنانی برای درخشش نداشت. اما در سینمای دهه ۱۳۶۰ یکی از پرکارترین بازیگران سینمای ایران بود و آشیانه مهر (جلال مقدم)، تاتوره (کیومرث پوراحمد)، راه دوم (حمید رخشانی) و گلهای داودی (رسول صدرعاملی) را در سال ۱۳۶۳ کار کرد که هر کدام در زمان خود فیلم مهمی محسوب میشدند. او در فیلم پرفروش گلهای داودی نقش عصمت را بازی میکرد که شوهرش سالها زندانی بوده و پسرش نابینایش (بیژن امکانیان) در آستانه ازدواج قرار دارد. فیلمی پرسوز و گداز که آن روزها حسابی سروصدا کرد و جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن را برای معصومی به ارمغان آورد.
او در سالهای بعد در جستوجو در شهر (حجتالله سیفی)، ترنج (محمدرضا اعلامی)، چمدان (جلال مقدم)، ملاقات (خسرو معصومی) و ناخدا خورشید (ناصر تقوایی) بازی کرد که ماندگارترین نقش سینمایی بعد از انقلابش همین آخری و نقش خاتون، همسر ناخدا خورشید بود که علیرغم کوتاه بودن، اجرایی پذیرفتنی دارد و در بیشتر صحنهها حتی چهرهاش هم کامل مشخص نیست ولی با آن چشمهای سیاه هم میتواند نفرتش را از ملول (سعید پورصمیمی) به دلیل دو زنه شدن نشان دهد و هم مهرش را به ناخدا و نگرانی از آینده پرالتهابش. حتی خلوتش با ناخدا و دردلهای شبانهاش هم برای آن روزهای سینما پذیرفتنی است.
معصومی در ادامه تحفهها (ابراهیم وحیدزاده)، جهیزیهای برای رباب (سیامک شایقی)، خارج از محدوده (رخشان بنیاعتماد)، شکوه زندگی (حسن محمدزاده)، شناسایی (محمدرضا اعلامی) و سالهای خاکستر (مهدی صباغزاده) را روی پرده دارد که نقشهای قابل ذکری نیستند. ولی در طوبی (خسرو ملکان) نقش زنی به همین اسم را بازی میکند که به خاطر گردن گرفتن مواد مخدر شوهرش به زندان افتاده و بعد از چند سال آزاد شده و دنبال فرزندش میگردد که در خانواده دیگری بزرگ شده و حالا فرزندش باید بین آن خانواده و مادر واقعیاش که سابقهدار هم هست، یکی را انتخاب کند. این ملودرامی اشکآور است که در آن روزها مشتریان بسیاری داشت و البته فیلم هنوز هم بعد از ۳۵ سال ارزش دوباره دیدن دارد.
معصومی بعد از این فیلم بیشتر در تلویزیون فعال شد و یکی پس از دیگری در سریالهای متوسط و زیر متوسط حضور یافت و تنها حضور بهیادماندنیاش در سریال امام علیع (داود میرباقری، ۱۳۷۵) به نقش هاجر همسر مالکاشتر – که در تمام سالهای جنگ و مبارزه در کنار مالک ماند – بهتر از بقیه بود. و البته همان زوج ناخدا خورشید اینبار هم با داریوش ارجمند تشکیل شد و بعدها یک بار هم در فیلم مسافر ری (داود میرباقری، ۱۳۷۹) کنار هم بازی کردند و معصومی در نقش فاطمه همسر عبدالعظیم حسنی، بهرغم حضور کوتاهش تأثیرگذار و پذیرفتنیست.
او در دهه ۱۳۷۰ حضوری ویژه و ماندگار در ناصرالدینشاه آکتور سینما (محسن مخملباف) داشت که به نوعی در ادامه نقش عاطفه (رگبار) بود و با همان ژست روی نیمکت پارکی نشسته و زیر برف سنگین منتظر عشقش بود که حالا در قامت میرزا ابراهیمخان عکاسباشی دوربینبهدست مشغول خدمت به شاه بود و آتیه معشوقهاش چشمبهراه و منتظر که بالأخره روزی به سراغش بیاید. نقشی که قابلیت تفسیر بسیاری داشت.
معصومی اواخر دهه ۱۳۷۰ تهران را به قصد زندگی در یکی از روستاهای گیلان ترک و فعالیت هنریاش را کمتر کرد و فقط در سریال یوسف پیامبر (فرجالله سلحشور، ۱۳۸۷) در نقشی منفی، کمی متفاوتتر از سایر نقشهایش ظاهر شد و پرونده بازیگریاش را خیلی زودتر از موعد، به دلیل انتخاب مسیری متفاوت بست.