۱. قیصر (مسعود کیمیایی) سومین تجربه مشایخی در سینمای ایران محسوب میشود. سینمایی که تا آن زمان هنوز قواعد به کارگیری بزرگان تئاتر این سرزمین را به صورت کامل فرا نگرفته بود و او با نقشهای کوتاهی که در خشت و آیینه (ابراهیم گلستان) و گاو (داریوش مهرجویی) داشت به دلیل اهمیت فیلمها، توانست خودی نشان بدهد و برای نقشهای مهمتر خیز بردارد. نقش دایی در قیصر هرچند آنچنان طولانی نبود، ولی به دلیل استقبالی که از این فیلم صورت گرفت تا سالهای سال در حافظه تاریخی سینمادوستان ماندگار شد. دایی کسی بود که قبلترها برای خود برو و بیایی داشته ولی حالا گوشه عزلت اختیار کرده و شاهنامهخوانی میکند و سعی دارد خون بهجوشآمده قیصر را – در ظاهر – آرام کند، ولی در باطن حق را به او داده و از غیرت خواهرزادهاش کیف میکند. این در حالیست که مشایخی اختلاف سنی چندانی با بهروز وثوقی نداشته ولی سعی دارد با ریتم آرام خود در رفتار و سکنات، هم اختلاف سنی سهچهار دههای را القاء کند و هم قطب مخالف قیصر عصیانگر را به نمایش بگذارد. او با اندکی قوز و شکسته کردن صورت خود، در نشان دادن پهلوانی به آخر خط رسیده موفق عمل میکند.
۲. مشایخی شازده احتجاب (بهمن فرمانآرا) را در سال ۱۳۵۳ بازی کرد. سالهایی که در اوج پرکاری بود و همه گونه نقشی به تورش میخورد. او در این فیلم نقش یک شازده را که آخرین بازمانده خاندان قاجار است بازی میکند. فیلمی که یکی از نخستین فیلمهای مورد توجه در محافل سینمایی جهان بود و در بخش جنبی «پانزده روز با کارگردانان» جشنواره فیلم کن در سال ۱۹۷۵ به نمایش درآمد. این فیلم اقتباسی از رمان معروف هوشنگ گلشیری بود و توسط بهمن فرمانآرا ساخته شد که با سختیهای فراوان مجوز ساخت و نمایش را دریافت کرد. بازی مشایخی در این فیلم بسیار مورد توجه قرار گرفت و این در حالی بود که حدود یک سال پیش، او نقش متفاوتی را در نفرین (ناصر تقوایی) بازی کرده بود؛ نقش یک آدم پولدار الکلی و عقلباخته!
۳. هرچند سوتهدلان درخشش و ماندگاری خود را مدیون قلم جادویی حاتمی و بازی بهیادماندنی بهروز وثوقی است، اما بازیگران دیگر این فیلم از جمله مشایخی هم آنچنان سر جای خود قرار گرفتهاند که فقط قدرت بازی شگرف وثوقی میتواند آنها را به حاشیه براند. مشایخی در این فیلم نقش «حبیبآقا ظروفچی، برادر بزرگتر مجید را بازی میکند؛ مردی میانسال که از خواستههای فردی گذشته و خود را به پای برادر ناتنی مجنونش پیر میکند. او با آرامش ذاتی و قیافه جذاب که لبخندی همواره بر لب داشته و چشمانی که از رضایت میدرخشد، به تقدیر تن داده و بی هیچ شکایتی به تر و خشک کردن برادر مشغول است. تا جایی که حتی دختری را که سالها به پایش نشسته و منتظر اذن اوست تا به نکاحش درآید نمیبیند. این نقش مشابه نقشیست که مشایخی در فیلم مطرب (اسماعیل نوریعلاء، ۱۳۵۱) بازی کرد. او در آن فیلم هم با نهایت ازخودگذشتگی، وظایف سرپرستی و همسری دختری را که توسط شخص دیگری حامله شده و فرار کرده به عهده میگیرد تا آبروی دختر محفوظ بماند، به این امید که شاید روزی پدر بچه از سفر بازگردد.
۴. شاهنقش زندگی هنری مشایخی نقش اول سریال هزاردستان و «رضا» است. رضایی که در جوانی «رضا تفنگچی» است و در میانسالی و پیرانهسری «رضا خوشنویس»! و او در اوج پختگی چنان برازنده، جلوی دوربین حاتمی قرار میگیرد که تصور شخصی به جز او در قالب این نقش غیرممکن است. او همانقدر که با محاسن سیاه در جان دادن به جوانی رضا موفق است، با کت و شلوار سفید و موهای تازه اصلاحشده و سبیل مرتب، سالمندی رضا خوشنویس را هم بهزیبایی به نمایش میگذارد. این نقش تقریباً همزمان است با نقش کمالالملک در فیلمی به همین نام از علی حاتمی. اینجا هم مشایخی از فرصت بهدستآمده کمال استفاده را میکند و چنان در برابر دوربین، جذاب و دلرباست که لقب کمالالملک سینمای ایران را از همین فیلم به ارث برد و تا دنیا دنیاست مال خود کرد.
۵. یک بوس کوچولو (بهمن فرمانآرا) در ستایش زندگی است و البته در ستایش مرگ و اینکه مرگ هم جزئی از زندگیست و در ادامه آن و اتفاقی در حد یک بوسه کوچک از سوی فرشتهای بر گونه آدمی. او در این فیلم نقش «شبلی» را بازی میکند. نویسندهای که سالهای سال نوشته و برخلاف بسیاری از همنسلان، وطنش را ترک نکرده و حالا باید پذیرای رفیقی باشد که ۳۸ سال تمام خارج از ایران بوده و بعد از شنیدن خبر مرگ فجیع فرزندش به وطن مراجعت کرده است. او در این فیلم نقش نویسنده عارفمسلک و مرگآگاه را بازی میکند که دم مرگ است و سمبلی از نویسندگانیست که در مقابل محدودیتها ایستادهاند و حالا در تقابل با «سعدی» که شباهتهایی غیرقابل انکار با ابراهیم گلستان دارد، از مواضعش دفاع کند.