پائولو سورنتینو را در ایران با زیبایی عظیم/ بزرگ میشناسند. فیلمی که ارادتش به فدریکو فلینی را پنهان نمیکند و چیز تازهای نیست که در بین حرکتهای دوربین و شخصیتهای عجیب و سیرکی که از مجالس شبانهٔ رُم در این فیلم ساخته میشود دنبال رد پای آن فیلمساز بزرگ بگردیم، بهخصوص سبکی که تا اواسط دههٔ 1970 حفظ کرد.
بجز زیبایی عظیم که اسکار هم برد و در دنیا تحسین شد، سورنتینو یک سریال دوبخشی یا دو سریال مرتبط به هم دارد که همان سبکوسیاق بصری فیلمش را بازتاب میدهد: پاپ جوان و پاپ تازه از بهترین محصولات تلویزیون ایتالیاست و نهفقط ضربشست سورنتینو در زمینهٔ شگردهای اجراییست که پر از روایتهای بامزه و داستانکهای جالب است. با این حال سورنتینو فیلمهای آرام و غیرمجنونانه و ملایم هم دارد که شاید در نگاه اول چندان شبیه ساختههای مشهورش به نظر نرسد و در آنها نتوان سراغی از فلینی گرفت؛ فیلمهایی مثل جوانی یا اینجا باید همانجا باشد. در این نوع فیلمهایش با سورنتینویی کمشیطنت، رمانتیک و حتی محزون طرفیم که بیرونِ آن جهانِ سرسامزدهٔ پر ازدحام میایستد و شاید وسوسه شویم فکر کنیم سورنتینوی واقعی، پشت نقاب آن آدمِ شیدا، این یکیست. سکون و ایستایی دوربین، سکوت و خلوتی نوار صوتی، و موضوعهایی که تلخیشان عریانتر از قبل احساس میشود در این نوع فیلمهایش پررنگتر است، و پارتنوپه را در همین دسته میتوان قرار داد.
آنچه پارتنوپه را به تجربهای متفاوت از جوانی یا دست خدا تبدیل میکند یا میتوان گفت آن تجربهها را به سرانجام میرساند و قوام میبخشد و شکلی هنرمندانه و ظریف میدهد و از باروری به زایش میرساند، پررنگ شدن جنبههایی از اثر اوست که هرگز به این صورتِ یکدست در فیلمهایش وجود نداشته: پختگی فیلمساز در پروراندن بافتی که به آن میتوان گفت حالوهوا، فضا، حسوحال، اتمسفر، جَو یا هر چیزی که دیده نشود اما به طور مستقیم در دریافت حسی تماشاگر از فیلم اثر بگذارد. توضیحش بدون مصداق کار راحتی نیست. جایی شخصیت اصلی یعنی پارته به سمت دریا میرود و با این که به آب نزدیک است به جای صدای موجها، لحظاتی فقط صدای تکانخوردن لباسهای پهنشده روی رخت را میشنویم، و از خیلی دور نوای گنگِ یک موسیقی قدیمی به گوش میرسد. وقتی از نمای نقطهنظر به کلوزآپ بازیگر میرویم نه خبری از صدای لباس است و نه موسیقی، بلکه یک فضای خالیست، انگار درون سرِ او.
سورنتینو وسواس عجیبی روی این چیدمان صدا و تصویر دارد. روی بردن ذهن به جایی دور از این قاب. چیزی را نشانمان میدهد اما گوشمان را به سوی دیگری میکشد. بیآنکه بخواهد لانگشات را به نماهای خردتر بشکند تا ما را با سوژه تنها بگذارد، از صداها استفاده میکند تا چشم تماشاگر بگردد دنبال کسانی که صدا را میتوان با رفتار آنها هماهنگ شنید.