Search

فرم رام و روایت سرکش

کیک محبوب من را به‌دشواری می‌توان فارغ از بستر زمانه و ماندگاری مقدر آن در روایت آیندگان از تاریخ سینمای پس از انقلاب تحلیل کرد. به ‌این بُعد از اثر بسیار پرداخته‌اند و بسیارانی خواهند پرداخت. هر چند در نقد یک اثر هنری نمی‌توان به زمینۀ آفرینش آن بی‌توجه بود، اما زاویۀ دید در این نوشته، شیوۀ پردازش داستان و اجرای سینمایی آن است. فرمی‌ که سعی شده مینی‌مال باشد، اما با روایت گل‌درشت و شتابناک خود به مدارا نرسید‌ه است.

برای روشن شدن بحث، سکانسی کم‌تر مورد توجه قرارگرفته ‌از قهرمان اصغر فر‌هادی را مرور می‌کنیم. شخصیت اصلی فیلم در سکانس پایانی در حال انجام امور اداری برای بازگشت به زندان پس از مرخصی است. در پس‌زمینه، پیرمردی پروسۀ ترخیص را طی می‌کند. او را می‌بینیم که بین سرباز‌ها شیرینی پخش می‌کند و همان‌طور که دوربین بی‌اعتنا به او قهرمان خودش را تعقیب می‌کند، از در زندان خارج می‌شود و در انتهای تصویر پیرزنی چادری شاید همسرش را در آغوش می‌گیرد. قهرمان ما در جلو تصویر همچنان منتظر انجام کار‌هایش قاب را در اختیار دارد و عقب‌تر از او پیرمرد و پیرزن بعد از کمی ‌صحبت به سوی اتوبوس شهری که به ‌ایستگاه رسید‌ه ‌از ما دورتر می‌شوند تا احتمالاً به خانه بروند. این‌جاست که فر‌هادی با حوصله و در سکانسی بسیار طولانی به ظریف‌ترین شکلی روایتش را تکمیل می‌کند. زن به بخش زنانة ‌اتوبوس می‌رود و مرد خیلی طبیعی و بی‌سؤال در قسمت مردانه می‌نشیند. حالا تصویر آن‌‌ها کاملاً در پس‌زمینه محو است. دو آدم معمولی که با توجه به سن و سال‌شان احتمالاً سال‌ها مصیبت و دوری را تحمل کرد‌ه‌اند، دلتنگ هم هستند و هزار حرف با هم دارند به جبری تحمیلی اما پذیرفته، جدا از هم به سمت سرنوشتی نامعلوم می‌روند و ما با این پرسش باقی می‌مانیم: کدام فضیلت تبدیل به قانونی این‌گونه شد‌ه ‌است؟ فر‌هادی فرم و محتوا را چه در روایت داستان چه در ظرایف تکنیکی اجرا با دقت تمام آمیخته‌ است. اتفاق در پس‌زمینه می‌افتد، ناسازگاری واقعیت موجود با زیست اجتماعی انسانی جواب او به سؤال‌‌های بزرگ شخصیت‌هایش است که هر چه در اخلاق می‌کوشند، باز نتیجۀ اعمال‌شان غیراخلاقی است؛ دلیلی که همیشه در پس‌زمینه حضور دارد و کم‌تر به چشم می‌آید. سکانس در انتهای فیلم نشسته، جایی که سؤال‌‌ها هر لحظه بی‌جواب‌تر می‌شوند. و البته با ظرافت تمام گل‌درشتی پیامش را گرفته، چرا که هنر باید توصیف کند و کارش توضیح و توجیه نیست. این همخوانی مطلق فرم و محتواست.

با وجود قوت‌‌های بسیار، ضعف اساسی فیلم کیک محبوب من در ناهمخوانی بستر داستان با فرم روایت و اجراست. مسألۀ اول ریتم فیلم‌نامه ‌است. روایت کهن‌سالان چنان که فیلم‌ساز دریافته ناگزیر از کندی است و حرکت دوربین، فضا‌ها و البته بازی‌‌ها به‌درستی در خدمت این روزگار پرملال آهسته گذرند. اما بر خلاف این تمهیدات، ریتم پردازش شخصیت داستان به‌شدت شتابزد‌ه ‌آغاز می‌شود. از ابتدای فیلم زنی در جست‌وجوی یک مرد را می‌بینیم که‌ ابعاد دیگر شخصیتش پرورشی آن‌چنان نمی‌یابد. در مهمانی خانگی، در نانوایی و حتی در پارک و با رفتگر شهرداری هم وضعیت همین است. پلان‌‌هایی از تنهایی زن می‌بینیم و رابطه‌اش با فرزندانش یا برخوردش با مأموران در پارک، اما نما‌ها قرار دادی و شعاری‌اند و گویا داستان عجله دارد تا پیش برود. در واقع ریتم همة عناصر فیلم کند است، جز خود روایت! همۀ ما منتظر مردی هستیم که خواهد آمد و آن مرد هم ناگهان می‌آید و داستان برق‌آساتر پیش می‌رود. این‌جا ریتم بازی مینی‌مال بازیگران که درخشان هم هست در شتاب روایت از نفس می‌افتد. این وضعیت تا پایان فیلم ادامه دارد. مشکل دوم، گل‌درشت بودن و حتی اغراق‌آمیز به نظر رسیدن بسیاری از موقعیت‌‌هاست. چه‌قدر ممکن است تمام این آشنایی و پیش رفتن برای دو آدم مسن به ‌این سرعت اتفاق بیفتد؟ کدام پیرمردی ده دقیقه بعد از دیدن زنی هفتاد ساله یاد ویاگرا می‌افتد؟ دو تا آدم جهان‌دیده چه‌قدر وحشت از لو رفتن دارند که ماشین را کوچه‌ای دیگر پارک کنند، آن هم در این روزگار و نه در دهة شصت؟ و آن همسایه! آن پیرزن! کل سکانس تذکر همسایه‌اش به ‌او آن قدر گل‌درشت و بدساخت است که شاید تنها برای مخاطب غیرایرانی باورپذیر باشد. و البته ‌این‌ها دلیل دارد. مثلاً یک پایان‌بندی فوق‌العاده عالی که وسوسه‌اش ساختار فیلم را در هم شکسته ‌است! بله، مسألۀ سوم ایدۀ عالی پایان‌بندی فیلم است. بر خلاف بسیاری از نقد‌ها، اندیشه‌ای که در مورد پایان‌بندی فیلم شکل گرفته درخشان است. مرگ پیرمرد بر اثر خوردن همزمان الکل و ویاگرا بسیار شجاعانه و انسانی است. این پیشامد شخصیت قهرمان داستان را گسترش می‌دهد و به ‌او بعدی انسانی‌تر و البته به فیلم‌نامه غنایی اندیشیده‌تر می‌دهد. گذشته ‌از تلنگرش به محرومیت‌‌های تحمیلی یک نسل، و به تابو‌های توانایی جنسی، شکنندگی این پیرمرد تنها را به لطیف‌ترین شکلی تصویر می‌کند. اما مشکل بزرگ این‌جاست که فیلم‌ساز تصمیم می‌گیرد ‌این مرگ پنهان بماند!

وسوسۀ دفن عشقی یک‌شبه در باغچه که ‌اگر اتفاق هم نمی‌افتاد ضربه‌ای به ‌اثر نمی‌زد، منطق فیلم‌نامه را به شکل تأسف‌آوری در هم شکسته ‌است. حالا به ‌آن همسایة سخت‌گیر احتیاج داریم. به پارک کردن ماشین در کوچة مجاور، به پیش رفتن شتابناک آشنایی، به خریدن قرص در همان شب اول، به دلباختگی یک‌باره و عجولانه که برای آن شاهدی وجود نداشته باشد… نمی‌توانیم به جای نویسندۀ فیلم‌نامه تصمیم بگیریم که بعد از مرگ درست‌اندیشیدۀ شخصیت مرد فیلم را به پایان ببرد، اما مجازیم او را به جهت آشفته کردن ریتم و منطق داستان و ناهمگون کردن فرم روایت به بهای پنهان ماندن این مرگ مقصر بدانیم. هدف از مقایسۀ سکانس پایانی قهرمان با کیک محبوب من، دریافت همین نکته بود که عناصر یک فیلم در تناسب با هم منطق روایت را می‌سازند و این منطق زیربنای هر اثر ماندگاری است. بدیهی‌ست که چنین انتظاری از این فیلم که ‌اساسش بر روایتی طبیعی از یک زیست معمولی است و از این باب هم ارجمند و قابل تأمل است بیش‌تر باشد. و باز این که ‌امیدوارم سازندگان این فیلم در آثار بعدی‌شان مخاطب ایرانی را حتی بیش از این به رسمیت بشناسند. مخاطبانی که جسارت آن‌ها در بازنمایی آن‌چه واقعاً وجود دارد را همان‌قدر درک می‌کنند که حیات طبیعی خودشان را، و در این قصه، دردی شریف هست…

یک پاسخ

  1. نقد دقیقی بود شاید تنها نقد این فیلم جسورانه همان ریتم سریع و پخش و پلا کردن شخصیت اصلی داستان باشد شاید بی ربط ترین سکانس فیلم که چون دملی ناهمگون از بدنی سرحال رشد نموده صحنه گشت ارشاد است گویی فیلم ساز از روند گشت ارشاد در این مملک شاکی بوده و هر طور که می‌شده قصد داشته سکانسی از ساخته خود را به این شکایت اختصاص دهد شتابزدگی داستان با ریتم کند ساخت مشهود است ولی در کل این فیلم به دليل موضوع و سبک ساخت و نکاتی که جناب گودرزی با دقت مطرح کردند اثر قابل قبول و درخور تماشایی ست ..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *