در آغوش درخت داستان دو برادریست که در میانه فرآیند طلاق والدینشان، اسیر جبر تصمیمات آنها شدهاند. فیلم میخواهد با چرخاندن توجه از «زن و شوهر» به «فرزندان»، مخاطب را از تبعات خانمانبرانداز طلاق آگاه سازد. با مروری مختصر ببینیم آیا فیلم موفق شده به هدف خود دست یابد. ساختار روایی فیلم با جدایی نادر از سیمین شباهتهایی دارد. در آغوش… نیز از همان ابتدا با مطرح کردن مسأله طلاق، روایت خود را آغاز میکند. هر دو فیلم طلاق را (که موضوع اصلی فیلم است) پیشفرض میگیرند و در ورایت خود به مصائب جدیدی میپردازند که موضوع اصلی ولی در حاشیه، در روایت ایجاد میکند. و اوج این مصائب جانبی در جدایی… مسأله خدمتکار و برخورد دو طبقه اجتماعی به یکدیگر است، و در در آغوش… مسأله گم شدن بچهها.
ساختار روایی دو فیلم را میتوان مشابه در نظر گرفت. حتی پایانبندی هر دو نیز به نوعی باز است تا تأثیرگذاری حداکثری بر مخاطب داشته باشد. اما تفاوت در سطوح روایی دو فیلم است. جدایی… همانطور که در بیان طلاق عجله میکند، مصائبی را که لایه جدیدی از روایت را شکل میدهند هم بدون معطلی بیان میکند و سطوح مختلفش روایتش را (نادر و سیمین، تأثیر روی فرزند، دادگاه/ پاسگاههای مسأله «راضیه») توأمان پیش میبرد. اما در آغوش… روایتی کاملاً خطی دارد، خطی که دقیق به دو قسمت تقسیم میشود و محل اتصال این دو قسمت منفصل روایت، واقعه گم شدن پسرهاست.
در نیمه اول خود، در آغوش… کاملاً وقت خود را صرف تحکیم رابطه دو برادر میکند. والدین کامل در حاشیه میروند و حضور عمو رضا (با بازی خوب روحالله زمانی) که طاها و علیسان (با بازی اهورا و رایان لطفی) را با موتور قدیمیاش این سو و آن سو میبرد، بسیار پررنگتر است. اهورا و رایان لطفی دو بازیگر کودک فیلم هستند، با اینکه فیلمنامهنویس گاهی سخنان گلدرشتی را در دهان آنها گذاشته، اما در کل این دو کودک از نخستین تجربه بازیگری خود سربلند بیرون آمدهاند.
نیمه دوم روایت از گم شدن طاها و علیسان در رودخانه آغاز میشود. در این قسمت کودکان کاملاً از فیلم حذف میشوند و تقلای مادر (کیمیا، با بازی مارال بنیآدم) و پدر (فرید، با بازی جواد قامتی) و بقیه بزرگترها برای یافتن کودکان، رنگوبویی دلهرهآور (Thriller) به فیلم میبخشد. نیمه دوم بدون زمینهسازی خاص، ولی با پرخاش و گلدرشت شروع میشود. فرید که در نیمه اول (به گفته مردم!) دنبال خوشخوشانی دوباره است، و بهخصوص در اواخر آن نیمه با درگیری با رضا، برادر خود و رفیق اصلی بچههایش، به عنوان ضدقهرمان مطرح میشود، حال ناگهان به پدری دغدغهمند تبدیل میشود که بهخاطر گمشدن بچهها لگدی روانه همسرش میکند و داد و بیداد به راه میاندازد.
تنش و خشونتی که قرار است آرام شود و با همکاری با کیمیا برای یافتن بچهها، از بین برود و مهر، دوباره در میان این زوج و خانوادهشان جریان یابد؛ پیام فیلم هم همین است، که در خانواده، فرزندان و همکاری جایگاه والاتری از اختلافات و مشکلات زوجین دارد و تمسک به این امور میتواند جلوی جدایی را بگیرد.
به سوال ابتداییمان بازگردیم: آیا در آغوش… موفق شده به هدف خود دست یابد؟ اگر هدف فیلم را صرف بازتاب اتحاد خانواده (به هر قیمتی) در نظر بگیریم، بله. ولی اگر هدف، روایت طلاق و مصائبش بر محور کودکان درگیر بوده، خیر. نماها و قاببندیهای فیلمبردار از طبیعت روستایی آذربایجان زیباست، اما تدوین سریع اجازه ریشهدواندن مناظر در خاطر مخاطب را نمیدهد. و همین عجله را در شخصیتپردازی فیلم هم شاهدیم. در همان نیمه ابتدایی فیلم، علیسان که پسر کوچکتر است در حوضچه پرورش ماهی میافتد و برادرش طاها با کمک عمویش او را نجات میدهد. و درست پس از این سکانس اسلوموشن و تأثیرگذار است که مسأله جدایی دو برادر از یکدیگر مطرح میشود. این عجله و از طرفی دیالوگنویسی قلمبهسلمبه برای کودکان، باعث میشود دو برادر قصه هیچوقت در مرکزیت و محوریت روایت قرار نگیرند. طاها و علیسان، جز بازی کردنهای کودکانه، نقش دیگری در روایت ندارند و در نیمه دوم هم بهکلی حذف میشوند تا پدر و مادرشان لگدپراکنی و مخفیکاری را کنار بگذارند و دوباره متحد شوند.
هرچند که بازیگران کودک (و همچنین بزرگسال) تلاش خود را در ایفای نقشهایشان انجام دادهاند، هرچند که مناظر زیباست، ولی مسأله اصلاً بچهها نیستند، مسأله نکوهش طلاق است. دغدغهمندی موضوعی فیلم جلوی شخصیتپردازیاش را گرفته. همانطور که نماهای سوبجکتیو (اسلوموشنها، اکستریم کلوزآپها و…) درست پس از هر نمای باز و چشماندازی، راه تنفس قاب را میبندد. همانطور که مسائل فرعیتر روایت، مثل عشق و عاشقی رضا، اصلاً فرصت و اهمیتی برای پرداخت نمییابند.
مقایسه کنید با جزئیات روایی جدایی… که چطور حتی مدرسه دختر طلاق خود را در جمعبندی به کار میگیرد. مسأله دیگر، خود مسأله موضوعی در آغوش… است، قصد نگارنده دفاع از طلاق نیست، ولی آیا قصد فیلمساز دفاع از تیپ مردی است که لگد میاندازد و اختیار اعصابش را ندارد؟
مسألهای دیگر که از همان ابتدا نسبت به موضوع فیلم وارد است، فضای داستانی نامتجانس آن است. همانقدر که طلاق در تهران فرهادی موضوعیت دارد، در فضای زیبای فیلم بابک خواجهپاشا (فضای سنتی روستا/ حاشیه شهر آذربایجان) موضوعیت چندانی ندارد و امری نادر به حساب میآید. و جالب اینجاست که فیلم کوچکترین پرداختی به تبعات و حرف و حدیثها ندارد. در واقع ما اصلاً نمیدانیم جمعیتی که در نیمه دوم در کنار کیمیا و فرید به دنبال بچهها میگردند، چه کسانی هستند! فیلم همینقدر نسبت به زمینه خود بیتفاوت بوده است.
دیگر فیلمی که قابل قیاس با در آغوش… است، نخستین تجربه فیلم بلند برادران ارک، پوست است که از قضا جواد قامتی که در اینجا نقش پدری بیاعصاب را دارد، نخستین تجربه ایفای نقش سینماییاش در آن فیلم بود. بحث از برادران ارک و آثارشان به درازا میکشد. مسأله این است که آنها و بابک خواجهپاشا، خاستگاه مشترکی داشتهاند، اما در بازتاب هنری آذربایجان زیبا، مسیرهای متفاوتی را پیمودهاند. یک طرف با رویکردی مستقل چنان فولکلور آذربایجان را قوی بازتاب داد که مو بر تن هر ناظری سیخ میشد. و دیگری با دغدغهمندیای شعارگونه، نه فرصت غرقشدن در طبیعت موطنش را به مخاطب داد، و نه توانست شخصیتهایی را بپردازد که مخاطب را با خود همراه سازند. عجیب نیست، چرا که حتی فرآیندهای نظارتی حاکم بر این جوانان فیلمساز هم به کلی متفاوت بوده است!