Search

کنده‌ها و دودها

کیک محبوب من به‌کارگردانی مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها را در سینمایی قدیمی در محله‌ای قدیمی در ونکوور دیدم و مشاهده استقبال کم‌نظیر تماشاگران فارسی‌زبان و خارجی از فیلم، و تجربه دوباره ترس و امید خوشایندی درباره گیر آوردن یا نیاوردن بلیت که در جشنواره‌های فجر دهه هفتاد تجربه کرده بودم، تجربه‌ای دلچسب بود.

داستان فیلم بر محور جسارت و شوق زندگی در زنی سالمند می‌چرخد؛ زنی هفتادساله که تنها در خانه‌ای قدیمی (و نوستالژیک) در تهران زندگی می‌کند. مهین سرزندگی و شور زیستن را به‌سادگی آب خوردن و با جسارتی بی‌نظیر به مردی هم‌سن‌وسال خودش منتقل می‌کند و این دو نفر برای زمانی کوتاه، تمام آن‌چه را که زندگی از ایشان دریغ کرده بود با هم تجربه می‌کنند. 

فیلم شروع میخکوب‌کننده‌ای ندارد. تصویری غیرمنطبق بر استانداردهای بصری سینما از زنی با اضافه‌وزن خیلی زیاد که با لباس خانگی مألوف ایرانی تنها روی تختی خوابیده است. این تصویر ممکن است ما را به این پیش‌داوری بکشاند که باز با فیلمی محافظه‌کارانه مانند ‌به همین سادگی (رضا میرکریمی، ۱۳۸۶) روبرو هستیم، اما جسارت مهین از همان لحظات اولیه در مکالمه تلفنی او با دوست هم‌سن‌وسال خودش مشخص می‌شود که چگونه حدود و مرزهای خود را با قدرت تعیین می‌کند و به‌روشنی نشان‌مان می‌دهد که فیلم بدون شک متعلق به همین روزهایی است که زنان و دختران واقعی ایرانی را اطراف خود می‌بینیم.

در سکانس دورهمی مهین و دوستانش، اگرچه کارگردان با زیرکی فضای بیشتری به سایر بازیگران داده، اما همین دوستان هم به ما اثبات می‌کنند که چرا شانس ماندن در حلقه دوستانه مهین را داشته‌اند؛ به خاطر جسارت‌شان در بیان مسائل شخصی و خصوصی (مانند پوشک بستن برای همدیگر) و چگونگی رابطه با مردها که سال‌ها در سینمای ایران ناگفته و نادیده گرفته شده بود.

با این پیش‌زمینه هوشمندانه و با نشان دادن چند سکانس از تنهایی مهین، ما برای دیدن آن‌چه در نیمه دوم فیلم رخ خواهد داد آماده می‌شویم. نحوه ارتباط برقرار کردن مهین با مرد راننده آژانس بی‌نظیر است؛ رفتار زنی که می‌داند چه می‌خواهد و برنامه‌ریزی می‌کند که چگونه آن را به دست بیاورد. مهین خواسته خود را در لفاف حیا یا معصومیت مرسوم در جامعه ایرانی نمی‌پیچد، اگرچه رابطه این دو از معصومانه‌ترین روابطی است که در سینما دیده‌ام، اما در ضمن رفتار او مانند زنی است که در هفتادسالگی و بعد از چهل سال تنهایی، می‌داند که وقت زیادی برای آزمون و خطا، برای درنگ کردن و از دست دادن آخرین شانس‌های زندگی‌اش ندارد. او اولین مرد در دسترس را انتخاب می‌کند. آیا این مرد معیارهای جذابیت ظاهری مد نظر او (تا جایی که مای تماشاگر خبر داریم: دست‌ها و سینه پرمو) و حتی خصوصیات اخلاقی مطلوب او را دارد؟ نه ما و نه مهین این را نمی‌دانیم، اما قهرمان جسور ما بدون معطل شدن با این جزئیات و با آسودگی مثال‌زدنی (که مایه غبطه هر آدم مخ‌زنی است!)، این مرد را به خانه‌اش و به چشیدن شراب دست‌ساز دعوت می‌کند.

فیلم لحظه‌های جسورانه بسیاری دارد که تصورشان در سال‌های پیش غیرممکن بود و تابوهای بسیاری در سینمای ایران در این فیلم شکسته شده‌اند. با وجود شروع قدرت‌مند و ادامه جسورانه فیلم، پایانش ناامیدکننده و نچسب است. تخریب رئالیسم غنی و باارزش فیلم با انداختن آن به دامن سوررئالیسم و نمادسازی مرسوم سینمای ایران، اشتباه بزرگ فیلم‌سازان تابوشکن ما بوده است. شاید هم در تجربه زندگی آن‌ها به عنوان یک فیلم‌ساز خاورمیانه‌ای، خوش‌بختی پایدار موضوعی است غیرقابل دسترس و هراسناک…

QR Code

یک پاسخ

  1. سلام من از فیلم لذت بردم و همچنین از نقد شما راجبه فیلم ،به نظرم توی سینمای ایران این پایان خوش چیز غیر باورتریه انگار که ما اینو قبول کردیم که پایان خوشی برای ارزوهای ما وجود نداره و در اخر همه فقط دنبال مرگ خوبی هستیم همونطور که فرامرز اینو نمیتونه باور کنه که با این زن به یک عشق ابدی برسه چون هیچ چیز ابدی نیست پس قرص هاشو نمیخوره تا از این خواب رویایی بیرون نیاد و مهین هم اونو همونجا توی باغچه دفن میکنه تا جایی دورتر نره همونطور که خودش ارزو داشت که موقع مرگش جایی دور خاک نشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *