اگر از دیالوگ «من این شجریان را میبرم!» سیمین خطاب به نادر در جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی) که همراه با برداشتن سیدی است و کارکردی جامعهشناسانه از سلیقه موسیقایی شخصیتها و تعلقشان به طبقه موسوم به متوسط جامعه ایران، که دغدغههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دارند و مهاجرت را بهعنوان یکی از مهمترین پارامترهای پوشاندن جامه عمل به آرزوهایشان دارند بگذریم، دلشدگان (علی حاتمی) مهمترین حضور سینمایی محمدرضا شجریان، استاد مسلم آواز ایرانیست که بعد از سی سال به کشف دوباره رسیده و تصاویر فیلم همراه با صدای استاد هر روز در شبکههای مجازی دست به دست میشود؛ آثاری که در دوران خویش قدر ندیده و بر صدر ننشستهاند. فیلم، سومین بخش از تریلوژی علی حاتمی در مورد هنرهای دیگر است و در ستایش هنر موسیقی به مناسبت هزاره باربد، همچنانکه کمالالملک در ستایش نقاشی بود و هزاردستان در گرامیداشت هنر خوشنویسی.
دلشدگان داستانیست در دوره احمدشاه قاجار با یک گروه موسیقی که با وساطت تاجری اجنبی برای ضبط موسیقی به پاریس میرود و با مشکلات مالی و تنگناهای پیشبینینشده مواجه میشود و آخر کار با جنازه خوانندهشان طاهر بحرنور به وطن مراجعت میکنند. صدای خوانندگی طاهر بر عهده شجریان و آهنگسازش حسین علیزاده است که با تأثیرپذیری از ترانهها و تصنیفهای دوران قاجار سعی کرده حالوهوای آن دوران را در کلام و موسیقی زنده کند و البته ابتدای کار همکاریاش را مشروط به نداشتن صحنههای لبخوانی آواز کرده و حاتمی با تمهیدات بسیار و روی تصاویر فیلم از این صدای ملکوتی سود برده. هرچند نسخه نهایی چندان باب طبع استاد نیامد ولی تجربهی منحصربهفرد و دلنشین در سینمای ایران است.
نخستین صحنهای که صدای شجریان به گوش مخاطب میرسد آواز «گر ز حال دل خبر داری بگو!» است با شعری از حافظ در دستگاه سهگاه که بدون همراهی هیچ سازی خوانده شده و صحنه آشنایی طاهر و لیلا، شاهزاده ترک نابیناست که انگار مسحور این صدا در پیاش روان شده تا به چشم دل صاحب این صوت داودی را زیارت کند.
در ادامه تصنیف «دلشدگان»، با شعری از فریدون مشیری را هنگام آماده شدن گروه برای ضبط موسیقی روی تصاویر میبینیم که کات میشود به خروج اعضای گروه از استودیوی ضبط و پیادهروی در خیابان. در ادامه فیلم آواز «پاسبان حرم دل» را میشنویم در مایه شوشتری با شعری از حافظ و جستوجوی یار در غریبستانی به نام پاریس که باز هم هنر حنجره استاد بدون همراهی آلات موسیقی جادو میکند و بخش لطیفش «یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن» از سکانسهای بسیار پربازدید سالهای اخیر شبکههای مجازی ست. در ادامه تصنیف دشتی «گلچهره مپرس» با شعری از مشیری را از صفحهای ضبطشده و واکنشهای متحیرانه تکتک اعضای گروه به صدایی که همواره زنده است میبینیم. و وقتی شرط اجنبی بر حذف خواننده، گروه را در تنگنا قرار میدهد تا برای تداوم کار مجبور به پذیرش شرط باشند و بدون طاهر روی صحنه بروند، این خواننده صاحبدل که آتش عشق دختر نابینای ترک در جانش افتاده و در پی بوی خوش یار، خانهبهخانه و کویبهکوی میرود تا بگوید: «غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی/ نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو/ اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری/ به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو!»
آوازی در مایه بیات ترک با شعری از حافظ که فقط صدای شجریان میتواند اوج تغزل و قوت کلام را به مخاطب منتقل کند و وقتی روی پلهها خون بالا آورد و غریبانه مُرد، سندی باشد بر غربت اهل هنر در این دیار که حتی فرنگ هم توان غمخواریشان را ندارد و سرنوشت محتوم فنا به انتظارشان نشسته و فقط میتوان جملاتی چون «مرگش هم چون زندگیاش عاشقانه بود» را بدرقه راهشان کرد.
یک پاسخ
چپ هایی که هرگز در سمت درست تاریخ
قرار نگرفتند . از داریوش اقبالی گرفته تا
فرهاد مهراد و شجریان و اسفندیار منفرد زاده و
فریدون فروغی و ایرج جنتی عطایی و
هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی و بابک بیات