Search

روزی روزگاری چهارباغ۱

ماشین زمان را در خیلی از فیلم‌ها دیده‌ایم، ولی برای سفر در زمان همیشه هم ماشین لازم نیست. کافی است نم باران باشد، چهارباغ باشد، فنجان قهوه باشد، و یک ‌نیمکت۲ که رویش نشسته باشی کنار سینما چهارباغ و مجله «فیلم» در دستت.

همه این‌ها می‌شود ماشین زمان؛ مسافرش می‌شوی و سفر می‌کنی به چهارباغ و سینماهایش. سینماهایی که سالن انتظارش بوی ساندویچ کالباس می‌داد و کاغذ کاهی دورش پر بود از شوق فیلم دیدن.
می‌روی به زمان‌های دور… به زمانی‌ که رد پای گرگ را دنبال کردیم تا به ضیافت سلطان رسیدیم‌،  به حکم اعتراض کردیم و گروهبان از سربازان جمعه برای‌مان گفت. مرسدس در آتش سوخت تا کیمیایی در تجارت ناکام‌ شود.
به زمانی که چند ساعت در صف ایستادیم تا ببینیم خانه دوست کجاست؟ کیارستمی جاده زیگزاگی را نشان‌مان داد، گرفتیم ‌و رفتیم تا به بالای تپه رسیدیم‌ و زیر درختان زیتون آرام گرفتیم. در نمای کلوزآپ از مرد روستایی شنیدیم که زندگی طعم گیلاس است و دیگر هیچ. به زمانی که مستأجر مهرجویی شدیم با بقیه اجاره‌نشین‌ها. با هامون گذاشتیم دنبال علی عابدینی. میهمان مامان بودیم‌ که غریبه‌ها به خانهٔ بانو آمدند و صاحب خانه شدند. به عروسی لیلا رفتیم و سنتوری رفیق را برای‌مان خواند.
به زمانی که کمال‌الملک را در تالار آیینه ‌یافتیم. در جمع دلشدگان به فرنگ رفتیم و همراه جعفرخان برگشتیم. مادر همه ما را دور خود جمع کرد. حسین قلی‌خان را ینگه دنیا شد تا حاجی واشنگتن بشود، و تختی برای‌مان خبر مرگ حاتمی را آورد.
به زمانی که بای‌سیکل‌ران شدیم دور میدان جلفا و شب‌های زاینده‌رود پرآب را دیدیم، در نوبت عاشقی ایستادیم و از مخملباف کارت دعوت به عروسی خوبان را گرفتیم.
قیصر و فرمون آکتور سینماتوگراف ناصرالدین‌شاه شدند و فردین برای درباریان قاجار گنج قارون را خواند.
به زمانی که از بی‌بی رضایت‌نامه گرفتیم و به اردو رفتیم. در شب یلدا پوراحمد، قصه‌های مجید را برای‌مان تعریف کرد. همراه مجید مدرسه رفتیم، عکس گرفتیم، و فیلم ‌ساختیم. شرم‌ کردیم پول‌مان را از آقای کیوان پس بگیریم. بزرگ‌ شدیم در حالی‌که دغدغه نان و شعر داشتیم.
به روزی که چشم‌به‌راه مسافران بودیم. همراه باشو از جنوب جنگ‌زده به شالیزار سرسبز و آرام نایی رسیدیم، و بیضایی برای‌مان از روز واقعه گفت.
 به روزی که سوار کشتی ناخداخورشید شدیم. از فراز ماسوله نوای ای ایران سر دادیم‌ و کاغذی بی‌خط شد نامهٔ خداحافظی ناصر تقوایی.
به روزی که علیرضا داودنژاد از نیاز گفت و ابراهیم ‌فروزش از تنها خمرهٔ آب بچه‌های مدرسه که ترک برداشت. به روزی که همراه پوران درخشنده از غبار عبور کردیم، تا پرندهٔ کوچک خوش‌بختی را بیابیم. همراه رخشان بنی‌اعتماد از محدوده خارج شدیم تا بانوی اردیبهشت را ببینیم و زیر پوست شهر دنبال نرگس بگردیم.

به روزی که عقاب‌های خاچیکیان به پرواز درآمدند. بزرگ‌نیا کشتی آنجلیکا را راهی دریا کرد و واروژ پردهٔ آخر را اجرا کرد. سعید ابراهیمی‌فر برای‌مان از نار و نی گفت و‌ حسین پناهی در سایهٔ خیال خوابید.
مهدی صباغ‌زاده در خانهٔ خلوتش «زهره» را خواند و یدالله صمدی از مردی می‌گفت که زیاد می‌دانست.

به روزی که همراه دیده‌بان از خاک سرخ گذشتیم. از آژانس شیشه‌ای بلیت گرفتیم و از کرخه تا راین رفتیم. در ماه مهر متولد شدیم ‌و به پاییزان رسیدیم.
به روزی که در مسیر تند باد افتادیم و از جاده‌های سرد عبور کردیم، تا آدم‌برفی را ببینیم.
به روزی که امیرو سازدهنی را کنار گذاشت و دونده شد در میان آب باد خاک.
به روزی که بچه‌های آسمان را به رنگ خدا دیدیم.
به روزی که مرضیه برومند مدرسه موش‌هایش را به سینما آورد. و کلاه‌قرمزی به تهران آمد تا دستیار آقای مجری بشود.
به روزگاری که عروس سینما نیکی کریمی بود و سوپراستار سینما ابوالفضل پورعرب و جمشید آریا زینال بندری.
اکنون سینماها و فیلم‌ها شور و شوق‌ گذشته را ندارند. مردم خیلی از فیلم‌ها را در خانه می‌بینند. سینماروها کمتر شده‌اند، و دنیا عوض شده. خیلی‌ها در جست‌وجوی سرزمین آرزوها کوچ کردند، به جای خیلی از سینماها پاساژ ساخته‌اند. خیلی از فیلم‌سازها بین ما نیستند.
اصفهان در حال حاضر پردیس سینمایی سیتی سنتر را دارد، ولی هنوز چهارباغ و سینماهایش خاطره‌انگیزند. درست مثل طعم آن ساندویچ کالباس با کاغذ کاهی دورش که در هیچ مغازه فست‌فودی تکرار نشد.
آیا می‌شود دوباره جلوی سینماها صف ببینیم؟ شاید… شاید وقتی دیگر… به امید آن ‌روز که دوباره بگوییم: سلام ‌سینما.

۱. حدود ۸۰ فیلمی که در متن از آن‌ها نام برده شده در سینماهای چهارباغ اکران شده‌اند.

۲. فاصلهٔ بین نوشتن این متن و نشر آن، نیمکت‌های کافه‌های چهارباغ را جمع کردند.

QR Code

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *