۱. پس از وقوع انقلاب و تغییر فضای سینما چهرههای جدیدی وارد سینمای ایران شدند که یکی از شاخصترینهایشان امین تارخ بود که به دلیل حسن جمال و صوت داودیاش خیلی زود تبدیل به نخستین گزینه برای ایفای نقش آدمخوبهای تاریخی شد. تمام اینها زمانی رخ داد که تجربه سنگین بازی در نمایش – و بعدها فیلم – مرگ یزدگرد (بهرام بیضایی) و نقش سردار ایرانی را از سر گذراند. نقشی بسیار سخت و مهم با دیالوگهای چندلایه، وزین، مطنطن و جذاب ادیبانه که صدای بازیگر و ادای درست کلمات نقش مهمی در ایجاد ارتباط محکم با مخاطب داشت و تارخ از پس آن برآمد و صلابت ذاتی یک سردار و سرسپردگیاش به پادشاه را بهخوبی به نمایش گذاشت. هرچند که درخشش سوسن تسلیمی در نقش زن آسیابان کار بقیه را برای ابراز وجود در صحنه بهشدت سخت میکرد ولی مهدی هاشمی و امین تارخ هم تمام تلاش خود را برای عقب نماندن از قافله به کار بستند.
۲. موفقیت مرگ یزدگرد و آشنایی با کیهان رهگذار او را به پروژه بزرگ سربداران کشاند که قرار بود فتح بابی در سیستم سریالسازی نوین تلویزیون باشد. او که به گفته خود، ابتدا برای نقش محمدبیگ در نظر گرفته شده بود هنگام مذاکره برای ایفای نقش با محمدعلی نجفی (کارگردان)، یک نیمرخ، پنجره باز و نور آفتاب باعث شده بود تبدیل به شیخ حسن جوری قهرمان سریال شود و با آن صدای مخملین انگار انگ نقش بود و در دو صحنه طولانی و ماندگار سریال در مقابل دو بزرگ بازیگری ایران محمدعلی کشاورز و علی نصیریان قرار گرفت و با متانت، اعتماد به نفس، آرامش ذاتی و صدای گیرا آن صحنهها را به مهمترین صحنههای یک سریال تبدیل کرد. آنجا که خواجه قشیری (کشاورز) از او میخواهد تا با محمد هندو بیعت کند و او جمله کوتاه «بیعت نمیکنم!» را چند بار با لحنهای مختلف، گاه با تحکم بیشتر و گاه آرام و با طمأنینه ادا میکند و هر بار آتش خشم قشیری را بیشتر کرده و در پایان سکانس با فریاد میگوید: «از خدایش هم سرسختتر است!»
دیالوگی که دقیقاً مشابه آن را قاضی شارح در صحنهای دیگر، آن هنگام که میخواهد به او کلمهای بیاموزد و قاضی هرچه میگوید با جمله «نیاموختی!» شیخ روبهرو میشود، ادا میکند. این دو صحنه از نمونهایترین تقابلهای تاریخ سریالسازی ایران محسوب میشود که با بازی درخشان بازیگرانش ماندگار شده است.
۳. اتفاقات خوب یکی پس از دیگری به سرعت رخ میدهند و دانیال در فیلم سرب (مسعود کیمیایی) از این دست است. جوان یهودی که در دهه ۱۳۲۰ همراه همسرش (فریماه فرجامی) قصد عزیمت به سرزمین موعود را دارد اما تحت تعقیب سازمانی ضدیهود هستند که قصد کشتنشان را دارد. نقشی که بر خلاف صلابت و شجاعت نقشهای پیشین، جوانی ترسو، بزدل و شکننده را به تصویر میکشد که در استیصال برای حفظ جان خود و همسرش دست به هر خس و خاشاکی میزند تا از آن شرایط بغرنج موجود فرار کند. تارخ تمام تلاشش را برای فاصله گرفتن از قالبهای تاریخی موفق به کار میبندد و در این میان صدای خسرو خسروشاهی در دوبله هم به کمکش آمده و نقشی کاملاً متفاوت را عرضه میکند.
۴. در ادامه حضور در دو فیلم شاخص علی حاتمی چهرهای دوستداشتنیتر از تارخ را به مخاطبان معرفی میکند. جلال در فیلم مادر عارفی عاشقپیشه است که از بد روزگار کارمند بانک شده و باید با کوه اسکناسهای ملت مغازله کند و یار و همسر همیشه غایبش کاستی بدهد به دستش، تا برایش حرف بزند و ضبط کند. در روزگار کاهش ارتباطات خانوادهها، این طعنه آشکار حاتمی به شرایط مدرن خانوادههای امروزی است که حتی زمان کافی برای مهرورزی را هم پیدا نمیکنند و الا به قول غلامرضا «جلال ملائکه است!» تا حدی که خود حاتمی هم او را عصاره واقعی زوج کهنسال فیلم قلمداد کرده و در فلاشبکی که میخواهد پدر خانواده را به تصویر بکشد نقشش را به تارخ میدهد تا قرابت فکری و فیزیکیاش را در بالاترین حد ممکن به والدینش درک کنیم و هم اوست که به هنگام مرگ مادر قرآن بالای سرش گذاشته و ملافه سفید رویش میکشد و عارفانه از سفر ابدی مادر سخن میگوید. این بار هم صدای خسروشاهی تکمیلکننده شاعرانگی و لطافت نقش است و اصلاً توی ذوق نمیزند.
۵. در سریال معصومیت از دست رفته (داود میرباقری) مراحل سنی مختلف شوذب علوی که خزانهدار کوفه در دولت امویان را بازی می کند که دختری نصرانی دل در گرو عشقش نهاده و او برای به دست آوردنش همه کار میکند. داستان سریال بسیار گیرا و غیرقابل پیشبینیست و حدیث فرزندکشی و عشق ممنوعه این بار در پسزمینه عاشورا و تحولات شوذب تحت تأثیر دو زن، ماریای نصرانی و حمیرای یهودی را بازگو کند. هر چند که خود تارخ اصرار داشت به جای خود صحبت کند ولی صدای حمیدرضا آشتیانیپور هم روی صورت تارخ نشسته و زیاد توی ذوق نمیزند و او دوران جوانی، میانسالی، پیری و مرگ را به زیبایی بازی میکند.