سال 1369 برای بسیاری یادآور زلزلهٔ رودبار و منجیل است و ترسولرز آن شبِ مساوی یک-یک مسابقهٔ برزیل و اسکاتلند. اما سینمادوستانی هم بودند و هستند که در این سال دو زلزله را تجربه کردهاند. برای آنها این سال این گونه به یاد آورده میشود: تابستانِ گَرد مرگگرفتهٔ سال 69؛ سالِ زلزله، سالِ ترس، سال لرزه، سال ترسولرز؛ سالِ کیرکگارد؛ سالِ هامون (داریوش مهرجویی، 1368) که نمایشش از دهم تیر 69 شروع شد.
تصور نمیکنم هیچ تاریخِ سینمای ایرانخواندهای شک داشته باشد که هامون یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و از نقاط عطف آن است. تعریف عینی یک فیلم کالت در سینمای ما که تأثیرش بر چند نسل از سینماروها، هنرمندان و کارورزان سینما آشکار و غیرقابلانکار است. راز ماندگاری هامون هنر مهرجوییست در ساختن شخصیتها، فضا و داستانی که هر کس میتواند از ظن خود با آن یار شود و خود را در آینهٔ آن پیدا کند و ببیند. اما حکایت هامون و هامونبازها داستان دیگریست. زلزلهٔ هامون با هامونبازان چنان کرد که همچنان و هنوز دیالوگی، تصویری یا ارجاعی به فیلم تکانشان میدهد. بعضی همین امروز هم با دیالوگهای حمید هامون حرف میزنند و بعضی هنوز هم در هر بنبستِ زندگی، راهی جادههای پرپیچ و برفگرفته میشوند به دنبال پیدا کردن علی عابدینی، پشت فرمان از خدا طلب «فقط یک معجزه» میکنند.
در مورد نقش محوری موسیقی در هامون و کار درخشان ناصر چشمآذر، با وجود امکانات محدود، سخن بسیار میتوان گفت. موسیقی در سراسر فیلم حضوری پررنگ دارد و نقشی مهم در فضاسازیها و نشانهگذاریها. اگر فصل مربوط به اولین دیدار هامون و مهشید که قرار بود در یک کنسرت موسیقی با هم آشنا شوند حذف نمیشد1، موسیقی حتی میتوانست نقش مهمی در روند قصه نیز داشته باشد. واریاسیونهای مختلف قطعهٔ کنسرتو برای ویولن در می-ماژور اثر باخ، بخش محوری موسیقی هامون را تشکیل میدهند که بیانگر حسوحال حمید هامون در مقاطع مختلف داستان هستند. اینجا چشمآذر با انتخابی هوشمندانه در محوریت دادن به ارگ (سینتیسایزر) به جای ویولن و با بردن قطعه به رجیسترهای بم و ساختن فضایی گوتیک، این قطعهٔ تقریباً شوخوشنگِ باخ را تبدیل به تصویری ذهنی از گمگشتگی، دلهرهها و سیاهی دنیای هامون میکند. چشمآذر همچنین به اقتضای روند داستان و به منظور فضاسازی، جا به جا از موتیفهای کوتاه دیگری، کمتر مولودیک و بیشتر افکتیو، هم استفاده کرده است. به عنوان مثال قطعهٔ ریتمیک و پرتحرکی که به هنگام کنشگریهای هامون شنیده میشود یا پدالگذاریهای وهمانگیز سکانسهای مربوط به سردابهٔ قرون وسطایی و کابوسهای اول و آخر فیلم. توانایی تکنیکی چشمآذر و درک درست او از شخصیت هامون و آنچه بر سرش میرود [بخوانید همذاتپنداری]، موسیقی هامون را در یک کلام «همان که باید باشد» کرده و تبدیل به یکی از مُعرفهای فیلم.
اما برای بسیاری از هامونبازها، که شاید چندان هم دچار باخ و موسیقی کلاسیک نباشند، حسابِ یک سکانس از باقی فیلم جداست؛ آنجا که حمید هامون بعد از تماس دکتر فرهوشی (علیرضا کشاورز) برای دیدن او به آسایشگاه روانی میرود و از او میشنود که «اینا با هم رابطهٔ غیرافلاطونی دارند، الاغ!…» لازم نیست حتماً هامونباز باشید تا دنیا با کلام دکتر بر سرتان خراب شود و وقتی هامونوار تِلوتِلوخوران از اتاق بیرون میروید از زبان شیدایی بشنوید که:
«آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
آقای دکتر!»
اینجاست که در بین هقهق گریههایتان صدای سروشی به گوش میرسد که دو بیت از شهریار را در [گوشه]ی بیدادِ [دستگاه] همایون میخواند و شما در خود مچاله میشوید:
«پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه مینشانیم
ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم
این نیست مزد رنج من و باغبانیم»