ناصر تقوایی در مصاحبهای گفته است که به دو نوع کلی از هنر قائل است؛ یکی هنر در سانسور و یکی هنر بدون سانسور (نقل به مضمون). از فیلمسازی که از همان نخستین فیلمش با سانسور درگیر بوده، چنین اظهار نظری چندان عجیب نیست. او حتی پس از آخرین فیلمش (کاغذ بیخط) چند بار با صراحت گفته که تا وقتی چنین وضعیتی (سانسور) برقرار است دیگر فیلم نخواهد ساخت. او پس از کاغذ بیخط ساخت دو فیلم دیگر (زنگی و رومی و چای تلخ) را شروع کرد که هر دو پس از فیلمبرداری صحنههایی متوقف ماندند و البته نمیدانیم چهقدر از دلایل این توقف به سانسور مربوط میشده، اما چند نوبت تکرار عزم تقوایی برای فیلم نساختن در شرایط سانسور به یاد همه مانده است.
این نوع یکدندگی در برابر پدیدهٔ مذموم سانسور البته خیلیها را – بهخصوص جوانان ناراضی که حتی دغدغهشان سینما و سانسور نیست – خوش میآید، اما در این لجاجت رؤیایی و فانتزیک نوعی عدم واقعبینی وجود دارد که حاصلش سکوت و بیعملی است. هیچ هنرمند و مخاطبی بدش نمیآید که سانسور از بیخ و بن برچیده شود. گفتن این که همه جا کموبیش سانسور (حتی اگر نه لزوما از سوی حاکمیت، بلکه از سوی سرمایه، رسانه، افکار عمومی یا منابع دیگر قدرت) وجود دارد، توی این اوضاع پر از سوءتفاهم و دوقطبی کنونی ممکن است به طرفداری از سانسور تعبیر شود که تعبیر خطرناکی است و میتواند منجر به بهکار افتادن منجنیقهای قلعهٔ سنگباران شود. اما با دریغ و حسرت میتوان گفت که هنرمند در شرایط دشوار سانسور هم (ضمن حفظ شعار «مرگ بر سانسور!») باید بتواند راهی برای عبور از موانع پیدا کند. در سرزمینهایی مثل اینجا، هیچ وقت آن شرایط کاملا آزاد مهیا نخواهد شد. در طول تاریخ، برخی از هنرمندانکشورهای مختلف که آزرده از محدودیتها و سانسور بودهاند مهاجرت را انتخاب کردند که هرچند تعدادی از آنان توانستند به شکلی فرایند آفرینندگی را ادامه بدهند، اما هیچ گاه آزادی مطلق (از همه جهات) را به دست نیاوردند. بنابراین حتی چنین پیشنهادی هم به تقوایی نمیکنیم.
ناصر تقوایی، سینماگر عزیر و ارجمند و توانای ما، که همین معدود آثارش برای اعتبار بخشیدن به کارنامهٔ چند سینماگر کفایت میکند، با سکوت و لجاجت رؤیاگونهاش متاسفانه دوستدارانش و گنجینهٔ فرهنگ و سینمای این سرزمین را از چند اثر فاخر و ماندنی محروم کرده است. این هم میشود یکی از موارد فهرست طولانی حسرتهای ما.