در امتداد انتهای شب

نخستین حسی که مینی‌سریال خانگی در انتهای شب ایجاد می‌کند، از عنوانش است: هر کسی که بخشی از زیست خود – جوانی، نوجوانی یا حتی کودکی – را در زمان پیش از انقلاب سپری کرده باشد و سینما می‌رفته یا فرصت تماشای فیلم‌های آن دوران را در دههٔ شصت با ویدئوکاست‌های غیرمجاز تجربه کرده باشد، نمی‌تواند فیلم معروف در امتداد شب را ندیده و در یادش نمانده باشد. فیلمی دربارهٔ ملال یک ستارهٔ دنیای موسیقی (گوگوش) که دل به جوانی عاشق‌پیشه (سعید کنگرانی) می‌دهد؛ عشقی کوتاه که به فراقی جان‌سوز و مقدر می‌انجامد، «امتداد شب»ی که هرگز به انتها نرسید اما آوازهٔ آن عشق نافرجام در یادها ماند؛ یک امتداد بی‌انتها همچون قصهٔ عشق (آرتور هیلر، 1970) که آغشته به مرگ شد و شاید از این رو جاودانه…

عشق و مرگ، دو روی یک سکه، دو مفهوم بنیادی بشریت که در یک اقلیم جای نمی‌گیرند اما از یک جنس هستند: هر دو باشکوه و همان قدر هولناک… اما از شکوه و عظمت عشق، در سریال در انتهای شب فقط انتهایش را می‌بینیم. عشقی که تنها پوسته‌ای از آن باقی مانده. سریال با عزم به یک جدایی آغاز می‌شود. زن و شوهری که در کوران زندگی و در روزگار دشوار دویدن‌ها و نرسیدن‌ها، آرزوهای برآورده‌نشده، سرخوردگی‌های آشنا برای همگی ما، فشار اقتصادی، حاشیهٔ شهرنشینی، فرزندپروری به گاهِ ناپختگی؛ و جست‌وجوی بیهودهٔ فردیت جایی که مصلحت در یکرنگ شدن است، یک‌دیگر را گم کرده و در مسیر زندگی جا گذاشته‌اند. اگر قسمت ابتدایی سریال چندان جذاب و برانگیزاننده نیست، شاید از همین روست که ناگهان وسط یک زندگی زناشویی از‌هم‌پاشیده سر درمی‌آورید، بی‌آن‌که فرصت درک و تحلیل بحران موجود و احیاناً همدلی با یکی از دو طرف ماجرا را پیدا کرده باشید.

در قسمت دوم، پافشاری و عزم ماهی/ ماهرخ (هدی زین‌العابدین) به جدایی همان قدر خام و غیرقابل‌قبول به نظر می‌رسد که انفعال و عدم مقاومت بهنام (پارسا پیروزفر) در برابر این خواسته. و پس از وقوع طلاق، در فصل سوم با پدر ماهی (علی‌رضا داودنژاد) آشنا می‌شویم؛ مردی مقتدر و خشن، پدرسالار قصه‌ها، که برخوردی افراطی و غیرقابل‌هضم در مواجهه با جدایی دختر از دامادش دارد. پدری که به دختر عاقل و بالغش امر می‌کند که شب‌ها دیرتر از ساعت ده به خانه برنگردد و سیگار نکشد و اوامر دیگری که این روزها حتی برای دخترکان مدرسه‌ای هم غیرقابل‌تصور است، دیگر چه رسد به زن مطلقه و شاغل و تحصیلکرده‌ای که صاحب یک فرزند هم هست. به طریق اولی، تصور این‌که مردی که جوهر حکم طلاقش هنوز خشک نشده، دل به زن همسایه‌ای بدهد که نه از بُعد جایگاه اجتماعی، نه تحصیلی و نه شغلی سنخیتی با او ندارد – آن هم عاقل‌مردی که روزگاری نه‌چندان دور استاد نقاشی بوده و اینک کارمند عالی‌رتبهٔ شهرداری‌ست – نیز دشوار است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *