Search

آمیزه‌ای از تحقیر و حسادت به دیکی گرین‌لیف‌های جهان

تامس ریپلی به عنوان قهرمان رمان پرفروش پاتریشیا های‌اسمیت در 1955 (آقای ریپلی بااستعداد) در نخستین کتاب از مجموعهٔ پنج‌جلدی‌اش به دنیا معرفی شد. از آن زمان، داستان ریپلی برای فیلم‌سازان جذاب و وسوسه‌انگیز بوده است. آلن دلون در ظهر ارغوانی (رنه کلمان، 1960) نقش ریپلی را بازی کرد و مت دیمن، جود لا و گویینت پالترو در 1999 در آقای ریپلی بااستعداد ساختهٔ آنتونی مینگلا حضور داشتند. نسخه‌های دیگر شامل بازی جان مالکوویچ در بازی ریپلی (2002) و دنیس هاپر در دوست آمریکایی (1977) است. سومین اقتباس از آقای ریپلی بااستعداد، همین مینی‌سریال تریلر روان‌شناختی و پر از تعلیق ساختهٔ استیو زیلیان (نویسندهٔ تعداد قابل‌توجهی از فیلم‌نامه‌های موفق تاریخ سینما، از فهرست شیندلر و هانیبال تا دارودسته‌های نیویورکی و ایرلندی) است و اندرو اسکات بازیگر ایرلندی نقش اصلی را بر عهده دارد.

سریال با تیک‌تاک یک ساعت شروع می‌شود، همراه با نمای نزدیک از ساعت‌ها، سپس جسد شخصی که زمان برایش تمام شده، از پله‌ها توسط تام ریپلی به پایین کشیده می‌شود و سایه‌اش روی دیوار پشت سر او نقش می‌بندد. زمان و مکان، رمِ 1961 را نشان می‌دهد، با حال‌وهوای فیلم‌نوآر. سریال از همان ابتدا، فضای شومی را القا می‌کند؛ شکل اسرارآمیز از پایین کشیدن یک جسد از پله‌ها. این نمایش به طرز درخشانی توسط فیلم‌بردار برندهٔ اسکار (رابرت اِلسویت) سیاه‌وسفید فیلم‌برداری شده و ظاهر سایه‌دار زیبایی ایجاد می‌کند که حس ترس تشدید شود. ریپلی به گونه‌ای آغاز می‌شود که انگار با اثری از آلفرد هیچکاک مواجهیم.

داستان به شش ماه قبل و نیویورک برمی‌گردد، جایی که ریپلی مرتکب کلاهبرداری‌های کوچکی می‌شود، به مردم نامه می‌نویسد و از آن‌ها می‌خواهد فاکتورهای معوقهٔ جعلی را بپردازند؛ تقریباً شبیه کلاهبرداری‌های بازاریابی تلفنی و ایمیلی امروزی و تردستی سوءاستفاده‌کنندگان از جهل یا غفلت کاربران، که با عنوان «فیشینگ» یا «صید طعمه» شناخته می‌شود و طی فرآیندی ماهرانه و حساب‌شده، با حقه‌ای حساب یا کارت بانکی را خالی می‌کنند. همان ابتدا تصویری از زندگی کسالت‌بار و فقیرانهٔ ریپلی در نیویورک به نمایش درمی‌آید که اتاقش در پانسیونی محقر و کهنه است.

اما طولی نمی‌کشد که خوش‌شانسی تام شروع به ظهور می‌کند. او از طریق کارآگاهی خصوصی با پدر دیکی گرین‌لیف (جانی فلین)، که به دنبال او می‌گردد، تماس می‌گیرد. پدر دیکی/ هربرت (کنت لونرگان، نمایش‌نامه‌نویس و کارگردان فیلم منچستر بای دِ سی) به تام هزینهٔ سفر همراه با بلیت کشتی و قطار می‌دهد تا به ایتالیا برود و پسرش را متقاعد کند که به خانه بازگردد. ریپلی واقعاً دیکی را نمی‌شناسند، اگرچه به آقای گرین‌لیف اجازه می‌دهد باور کند که او را می‌شناسد. شاید این به خودی خود دروغ نیست، بیش‌تر شبیه مبهم کردن حقیقت است. در دیدار تام ریپلی با پدر و مادر دیکی، او با دقت به جزییات آپارتمان شیک خانوادهٔ گرین‌لیف توجه می‌کند؛ سطوح نقره‌ای و براق، گوشت صدف خوش‌طعم، آلبوم عکس خانوادگی. علاوه بر این، تام از گرین‌لیف‌ها خوشش می‌آید و حس رضایت از این سفر در نگاهش موج می‌زند. پدر و مادر دیکی خوش‌پوش و مبادی آداب هستند، و بدون این‌که خودنمایی کنند صمیمی هستند.

ویدئو از کانال آپارات «مووی‌لند»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *