سال 1402 برای ما با خودکشی غمانگیز و ناباورانهٔ کیومرث پوراحمد شروع شد، با قتل فجیع و وحشیانهٔ داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر ادامه پیدا کرد و با انتخابات 11 اسفند تمام شد. این وسط البته اتفاقهای دیگری هم افتاد. مثلاً آتیلا پسیانی، بیتا فرهی، فریما فرجامی، فردوس کاویانی، پروانه معصومی، فخری خوروش و برخی دیگر از سینماگران خاطرهساز از میان ما رفتند؛ اغلب در اندوه و انزوا و حسرت. چند مورد جزئی هم بود که میشود نادیدهشان گرفت. مثل صدور حکمهایی برای تعدادی سینماگر با خروجی چند مورد حبس، مقداری ممنوعازکاری، شرکت در کلاسهای آموزشی، رونویسی و خلاصهنویسی متون مفید و آموزنده، و مقداری تنبیهات ابتکاری و نبوغآمیز تا در این روزگار خاکستری باعث انبساط خاطر شوند. چند نفری هم با نافرمانی مدنی فیلم زیرزمینی ساختند که دفعهٔ آخرشان باشد چون به همراه برخی دیگر، طبق رهنمود صادره جمع کردند و رفتند یا در تدارک مقدماتش هستند. عدهای هم که با نشستن در خانه مشغول استراحت هستند.
خلاصهٔ وضعیت سینما، از آن طرف همین است. اما اگر از این طرف نگاه کنیم، وضعیت فرق دارد. چون پس از چند سال کاهش تماشاگر و رکود اقتصادی، تعداد تماشاگران سینما افزایش یافت و رکورد فروش فیلمها با نمایش چیزهایی از قبیل فسیل و شهر هرت و هاوایی شکسته شد (آن هم با ریخته شدن پول تبلیغات آنها به جیب رسانههای خارجی) و چنان رقمهای غرورانگیزی برای ارائه در گزارشهای رسمی به دست آمد که نگو و نپرس. و این گل سرسبد کارنامهٔ سینمای سال بود. جشنوارهٔ فجر هم با شکوه فراوان (و آن هم با شکستن رکوردهای مربوط به سئانسهای فوقالعاده) با نمایش دهها سئانس برای هر فیلم – به مثابه یک اکران سراسری – برگزار شد و به عنوان تحویل سال سینمایی، حال سینمای ایران را از حال قبلش به حالی احسن مهول کرد.
حالا چرا اینجوری؟ چرا طنز و فکاهه و شوخی در چنین اوضاع و احوالی؟ راستش «حالم از گریه گذشتهست، به آن میخندم.» اما اگر بخواهیم به اوضاع سینمای ایران جدی نگاه کنیم، همان انتخابات یازدهم اسفند مهمترین رویداد سینمایی و غیرسینمایی سال و بلکه قرن بود. بررسی ابعاد این اتفاق در عرصهٔ سیاست که کار اهل سیاست است (گرچه این روزها همه بهناچار اهل سیاست شدهاند، یا اهل سیاستشان کردهاند) اما اگر نتیجهٔ این انتخابات را در محدودهٔ سینمای ایران بررسی کنیم کموبیش نتیجهاش همان خواهد بود که ناظران و مفسران در روزهایی که از آن روز میگذرد رسیده بودند. نتیجهای که خلاصهٔ خیلی ساده و عامیانهاش میشود «نارضایتی عمومی»؛ و حتی اگر بخواهیم تخفیف بدهیم میشود «نارضایتی اکثریت.»
این نتیجهگیری، چه در کل مملکت و چه در حوزهٔ سینما نیازی به سواد سیاسی و فرهنگی و بررسی کارشناسی هم ندارد، بس که همه چیز آشکار است. اما اتفاقی که در عبارت «انتخابات 11 اسفند» خلاصه میشود نتیجهاش شفافسازی هم هست. یعنی آنچه اهمیت دارد منویات قبیلهای است، حتی اگر در اقلیت باشد. بدون رودربایستی. و این شفاف شدن اوضاع دستاورد مهمی است؛ هرچند اگر غمانگیز و نومیدکننده هم باشد. از جمله نشانههای این شفافسازی هم قطع بودجهٔ نهادهای فرهنگی مثل خانهٔ سینما و خانهٔ هنرمندان و شاید انجمنهای دیگر است، به طوری که اهل هنر کمپین کمکخواهی برای تداوم حیات این نهادها به راه انداختهاند. لغو کنسرتها (از جمله کنسرت علیرضا قربانی) نیز پیام خودش را دارد. از سرگردانی و افسردگی اهل تئاتر هم اگر بخواهیم بگوییم خودش یک مثنوی مستقل است. از آن طرف «تئاتر آزاد» (همان نمایشهای عامهپسند) در حال نفوذ به صحنههای موجود است، و از سوی دیگر باقیماندهٔ صحنههای موجود برای تئاتر جدی هم دارد به تسخیر اینفلوئنسرهای یأجوجومأجوج فضای مجازی درمیآید.
اگر حالا نگاهمان را به حوزهٔ سینما محدود کنیم (که البته کار سختی است!) بعید است مدیران و سیاستگذاران با وجود گزارشهای سفید و مثبت و امیدوارانه ندانند اوضاع از چه قرار است. اما به نظر میرسد این همان ریلگذاری مطلوب انتخابات یادشده برای سینمای ایران و عرصههای دیگر است. اهمیتی هم ندارد که یک «سینمای ایران» دیگر، دارد خارج از دایرهٔ حکمرانی آنها (در زیرزمینها، یا آن سوی مرزها) شکل میگیرد. ریلگذاری این انتخابات، سینمایی میخواهد با حضور آدمهای حرفگوشکن و مؤدب برای تولید فیلمهایی خنثی، درامهای خانوادگی بیخطر، بازسازی حماسههای رسمی، و مقداری کمدیهای پایینتنهای برای خنک کردن دلها. برای چنین سینمایی، سرمایههای عمومی هم به اندازهٔ کافی هست. با این هدفگیری، «سینمای مستقل» یک شوخی است. البته که نمیمیرد اما به نفستنگی میافتد و ادامهٔ حیاتش دشوار میشود. تتمهٔ نشانههایش هم با اکران نشدن به طور رسمی و لو رفتن در فضای مجازی، یا به خارج از مرزها هدایت میشوند یا به کنج خانهها و کشاندن سینماگران به سوی مشاغل دیگر.
رسم است گفتن از خوبیها و امیدها در آستانهٔ سال نو. اما راستش با پرهیز از حرفهای کیلویی و تعارفهای بیپشتوانه، دیدیم تنها اتفاق سینمایی مثبت در سال گذشته – جدا از همان شفافسازی – افزایش سالنهای مجهز سینما بود که این شاید تنها نتیجهٔ مثبت فروش بالای همان کمدیهای چندصد میلیاردی است؛ اتفاقی که پس از رکود ناشی از شیوع کرونا سالنهای سوتوکور را احیا کرد و به سالنسازی رونق داد. از این بابت ابراز خوشحالی میکنیم اما وقتی بلافاصله به یادمان میآید که بزرگترین سالن این پردیسهای زیبا و مجهز، هر شب محل اجرای نمایشهای سخیف عامهپسند شده (در جهت همان سیاستگذاریهای شفافساز و کشاندن سینما به سوی همین جور نمایشها) کاممان تلخ میشود. اعاظم قوم، مدام از نیاز جامعه به امید، و ضرورت امیدسازی اهل فرهنگ میگویند و توصیههایی در این زمینه میکنند. اما آیا واقعاً نمیدانند خودشان در ناامیدسازی مقام اول را دارند؟
با همهٔ اینها زندگی جریان دارد، ادامه دارد. اگر هدف، ادامهٔ زندگی باشد نیاز به امید هست، حتی اگر در خیال باشد. اهل سینما، عاشقان سینما لااقل سرمایهای به نام ذهن خیالپرداز دارند. شاید لازم باشد در واقعیت، از کسی انتظار امیدسازی نداشته باشیم و خودمان در خیال این کار را بکنیم؛ مثل آن آقای وزیر که گفت خودتان بمالید!
در آستانهٔ سال نو برایتان امید آرزو میکنیم. و آرزو میکنیم که این امیدها از خیال بیرون بیایند و در دنیای واقعی محقق شوند. یعنی که سال نو مبارک!