Search

وقتی اسیر لبخند می‌شوید

پدران را می‌توان در چارچوب فیلم‌های «واکنش‌های پس از تصادف در جاده» و ماجراهای فرعی آن قرار داد. با توجه به این که تلفات تصادف در جاده‌های ایران به بحرانی تکرارشونده تبدیل شده، پرداختن به آن ضروری است؛ موضوعی که به فیلم این اجازه را می‌دهد به تحلیل بحران‌های گوناگون پنهان در خانواده‌ها بپردازد و با گره‌افکنی‌های مختلف به افشاگری در لایه‌های پنهان آن‌ها نزدیک شود. خارج کردن این موضوع از دایرهٔ تقدیر و سرنوشت و توجه به جنبه‌های مختلف خانوادگی، اجتماعی، ایمنی و نقش مدیرها و مهندسی راه‌ها و فرهنگ رانندگی و رعایت حقوق دیگران و… هنوز در سینمای ایران جای کار بسیار دارد. پدران می‌کوشد در بخش‌هایی در این زمینه حتی روندی آموزشی پیش بگیرد و به شکل مستقیم یا غیرمستقیم به رعایت حقوق شهروندی در جاده‌ها اشاره کند و این که چه‌گونه حکم قتل برای رانندهٔ بی‌توجه به قوانین می‌تواند زندگی او و دیگران را دگرگون کند. فیلم از جایی که پدر مانی می‌خواهد انتقام مرگ پسرش را از رانندهٔ جوانی که فرزندش را به کشتن داده بگیرد به‌اصطلاح جان می‌گیرد.

موضوع تصادف و مرگ در جاده به دلیل غیبت و حضور ناگهانی‌اش، می‌تواند جنبه‌های چندلایه در معنای نوعی مواجهه در فیلم به وجود بیاورد؛ مواجهه‌ای که در لایه‌های زندگی دو خانواده، سال‌ها چنان مورد غفلت قرار گرفته که ناگهان به صورت فاجعه آشکار می‌شود. این نگاه، موضوع تصادف را از حالت اتفاق و سرنوشت خارج می‌کند و به صورت یک روند و انباشت مشکلات نادیده گرفته‌شده که حاصل جمع آن‌ها ، عدم تمرکز در بروز حادثه است خود را نشان می‌دهد. فیلم در کنار زدن ریشه‌های این غفلت، اندک اندک به نیاز عاطفی دو دانشجوی پسر به جنس مخالف متمرکز می‌شود که در هر دو خانواده نسبت به آن در همدان – که ماجرای فیلم در آن می‌گذرد – پرده‌پوشی آشکاری دیده می‌شود. آشکار شدن رابطهٔ عاطفی مانی با دختر هم‌دانشگاهی‌اش فهمیه هنوز برای هر دو خانواده غیرقابل‌قبول است. حتی پدر سینا با این که معلم است پس از مرخصی پسرش از بیمارستان به اتاق او می‌رود و در این باره قضاوت تندی می‌کند و خواهر سینا که تا کنون پنهان بوده ناگهان به عنوان شاهد مثال پیدا می‌شود که اگر کسی با خواهرت این گونه باشد درست است؟

تصادف اصلی در ناخودآگاه فیلم تازه در این بخش آشکار می‌شود. نسل والدین سال‌های جوانی خود را فراموش کرده‌اند و تنها در پی رفع مشکلات زندگی‌شان هستند. پس جوان‌ها به زندگی موازی خود روی آورده‌اند و تفاوت‌های این دو نوع زندگی چنان ادامه می‌یابد که انگار وقوع تصادف همچون تلنگری ناگهانی، حفره‌های عمیق سال‌های تلنبارشدهٔ دو نوع زندگی را بیرون می‌ریزد. تصادفی که به صورت حذف و فراموشی، از سال‌ها پیش شروع شده بود و حالا در واقعیت به صورت عینی در دو خانواده به صورت بروز فاجعه خود را نشان می‌دهد. آن‌چه به فراموشی حفره‌های «عدالت بینانسلی» معروف است. یعنی زندگی را فقط در دایرهٔ اکنون و خود دیدن و توجه نکردن به نیازها و شرایط زندگی‌هایی که بعد از ما خواهند آمد.

فیلم به جای کالبدشکافی لایه‌های این بحران و شکاف فرهنگی لایه‌های ناگفته و ناشنیده‌اش، با پیدا شدن مواد مخدر در اتومبیل دو جوان و قضاوت دربارهٔ رابطهٔ پیش از ازدواج، سطح بحران را در حد خلاف‌کاری‌های بوالهوسانهٔ دو جوان دانشجو پایین می‌آورد و در انتها با گریه‌های بلند دختر دانشجو/ نسل فردا – که به گونه‌ای نمادین رانندهٔ اصلی اتومبیل در روز حادثه بوده – او و مخاطب را به احساس گناه و عذاب وجدان و درس اخلاق می‌کشاند. انگار او نیز باید در مسیر بی‌توجهی‌ها و راه‌هایی که نسل‌های پیش برای خود ترسیم کرده‌اند حرکت کند. اکنون تصادف در فیلم به گونه‌ای پندآموز به خارج شدن از جادهٔ اصلی زندگی‌های میان‌مایه تعبیر می‌شود که حاصل آن پشیمانی و سرشکستگی نسل جوان است. این گونه است که با نگاه کلیشه‌ای فیلم‌نامه روبه‌رو می‌شویم. حس پدری در حد گریه کردن و چشم دوختن به عکس پسرها محدود شده، بجز ماجرای فرعی بالا گرفتن حس انتقام پدر مانی از سینا که البته ادامه نمی‌یابد.

تیزر فیلم از کانال آپارات «سینماتیکت»

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *