بهرام بیضایی تنها با ده فیلم کارنامهاش یکی از بزرگترین فیلمسازان ماست. دنیای او دنیای اصالت پرسش است و مثل هر هنرمند بزرگی به مسائل و مشکلات ازلی-ابدی بشر میپردازد که اساساً جواب مشخصی برای آنها وجود ندارد. حاصل این جستوجوی پیاپی و مدام و نوکِ زخمی1 اندکی نور پاشیدن به پرسشهاست و نه بیشتر. بیضایی با تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران آشناست و حرفهایش را در قالبی دراماتیک و ماندگار به مخاطب عرضه میکند. ممکن است کسان دیگری نیز چنین احاطهای را به بخشی یا همه این موارد – تاریخ و اسطوره و روانشناسی و غیره – داشته باشند اما او بر ساختار درام نیز مسلط است. سبک و زبان او به دلیل حضور نمادها و استعارهها و ارجاعهای آیینی و اسطورهای، متفاوت، دیرفهم و دیرهضم است و به همان اندازه نمادین و تأویلپذیر.
در شرایطی که بیشتر محصولات سینمایی، مصرفی و به تعبیر بیضایی روزنامهای – به معنی کمعمق و تاریخمصرفدار – هستند، مجموعه آثار او منشوری است که با رد شدن هر نوری رنگ تازهای خلق میکند. برای همین گرچه مدام ادعا میکند که قصههای پیشپاافتاده و کودکانهای را تعریف میکند و آرزو میکند فیلمهایش به همان سادگی که هستند دیده شوند، بههیچوجه سادهانگارانه نیستند. اگر کاربرد اسطوره، نماد و استعاره در دورهٔ پهلوی راه گریز از سانسور تلقی میشد، ادامهٔ این مسیر توسط او نشان میدهد این موضوعات برایش ریشهدارتر از اینها است. گرچه تأویلهای آمیخته به سوءتفاهم در هیچ دورهای به نفع او تمام نشده است.
بیضایی مثل هر مؤلف دیگری، فضای ذهنی و مضامین و کلیدواژههای تماتیک خاص خودش را دارد که تداوم کاربرد، آنها را به نوعی کهنالگو و «شبکهٔ نماد»2 ویژه در جهان آثارش تبدیل کرده تا با استفاده از آنها و ارجاع اشیا، آدمها و کنشها به اشیا، آدمها و کنشهای دیگر، واقعیتهای عمیقتری را دربارهٔ طرز کار جهان نشان دهد. آشنایی مخاطب با آنها به درک و طبعاً لذت بیشتر از آثار و سینمای او کمک میکند.
قصد این مقاله، واکاوی «نهاد قدرت» در مجموعه آثار او با محوریت دو فیلم چریکهٔ تارا و مرگ یزدگرد است. اما چون این ترکیب در بستر تاریخ بامعناست، دو واژهٔ تاریخ و قدرت در کنار هم به عنوان بدلی برای «نهاد قدرت» به کار رفته است. بررسی «تاریخ» در آثار بیضایی، موضوع مفصل و جداگانهای است.
https://youtu.be/ZDki7yoP5mc?si=t6EQ-3dxPy2W-DST