روزهای عالی فیلمی آرام و آهسته دربارهٔ ستایش ذات زندگی و نقد ارزشهای رایج امروز است. مرور دوازده روز از زندگی مرد میانسال تنهایی که روزهایی کاملاً معمولی به نظر میرسند اما از چشم شخصیت اصلی «روزهایی عالی» هستند.
داستان فیلم در توکیوی امروزی میگذرد؛ آقای هیرایاما نظافتچی توالتهای عمومی شهر [که البته به شکلی غیرواقعی پاکیزه و مدرن هستند]، هر روز صبح خیلی زود با صدای جاروی پاکبان محل در خانهٔ کوچک و سادهاش بیدار میشود، مسواک میزند، ریشش را میتراشد، به نهالهای کوچک افرای خود آب میدهد، قهوهٔ فوری میخورد و تا رسیدن به محل کار در خودروی کوچکش موسیقی گوش میکند.
خانه و زندگی هیرایاما نهفقط از هر گونه تجمل بلکه از اسباب و اثاث متعارف زندگی امروز هم مثل تلویزیون، کامپیوتر، گوشی هوشمند، مبلمان، ماشین لباسشویی و… خالی است. او حتی برای استحمام هم با دوچرخه به گرمابهای سنتی نزدیک خانهاش میرود و وقتی خواهرزادهاش نزد او میآید مجبور میشود شب را در انباری بخوابد. و به جای همهٔ اینها یک قفسه پر از نوار کاست، کتابخانهای کوچک، یک چراغ مطالعه و رختخوابی بسیار ساده دارد.
هیرایاما آدمی قابلدرک است اما در عین حال عاداتی کهنه و منسوخ دارد. از نوار کاست استفاده میکند، با دوربین آنالوگ عکس میگیرد و برای خرید قهوه از ماشین خودکار، به جای کارت بانکی از سکه استفاده میکند. او با اینترنت بیگانه است و طبعاً در هیچ شبکهٔ اجتماعی عضو نیست، به جایش با غریبهای نادیده از طریق کاغذی در سرویس بهداشتی یک پارک، دوزبازی میکند. از وجود سرویس جهانی اسپاتیفای بیخبر است اما سلیقهاش در موسیقی عالیست و با تمام وجود از شنیدن موسیقی و مطالعهٔ شبانه لذت میبرد. او به جای هر سرگرمی، با توجه و لبخند راه رفتن آدمها، شادی کودکان، انعکاس رنگها و سایهٔ برگها را تماشا میکند و از حس رضایت سرشار میشود.
برای تماشای روزهای عالی باید در چارچوب ذهنی مناسبی باشید در غیر این صورت ممکن است خوابتان بگیرد چون ریتم فیلم آهسته است، نماهای تکراری دارد و تقریباً هیچ اتفاق دراماتیکی در قصهاش نمیافتد؛ و همچنین ممکن است محتوایش یعنی به چالشکشیدن ارزشهای جاافتادهٔ امروزی را شعارزده یا تکراری بیابید. میدانم که مفهوم لذت و رضایت برای بسیاری از آدمها، منطبق با تعاریف پذیرفتهشدهٔ عمومی است اما آدمهایی هم هستند که به جای مثلاً خانهٔ بزرگ و خودروی گران و لوازم لوکس و مهمانی و استخر و غذا و قلیان و سایر مخلفات، تنهایی و سکوت و طبیعت و آسمان و مطالعه و تماشا را دوست دارند هرچند که از نظر اکثریت معقول و منطقی به نظر نرسند.
همهٔ اجزای فیلم برای جا انداختن همین منظور طراحی شدهاند. مثلاً حرفهٔ شخصیت اصلی در یکی از پایینترین رتبههای شغلی در فرهنگ همهٔ کشورها قرار دارد چه برسد به کشور کارسالاری مثل ژاپن. گویا قرار بوده ویم وندرس فیلمی به سفارش شهرداری توکیو با هدف نمایش خدمات عمومی این شهر بسازد که طرح اولیهاش در نهایت تبدیل به روزهای عالی شده [و دلیل معماری ممتاز و پاکیزگی غیرعادی توالتها هم همین است] ولی فرقی نمیکند، در هر حالت چنین شغلی مقبول نیست. نشانههایی وجود دارد که او این حرفه را با رضایت و نه به اجبار انتخاب کرده است، مثل سکانس ملاقات با خواهرش که با لکسوس ال.اس. 500 و رانندهٔ شخصی برای بردن دخترش به ملاقات هیرایاما آمده و از او میپرسد: «تو واقعاً نظافتچی توالت شدی؟» و نگاهی سرشار از ناامیدی به برادر گویی به یک بیماری لاعلاج مبتلا شده است.
تیزر فیلم از کانال آپارات «فیلیموشات»