Search

فارنهايت 452

در اواسط آذر امسال، عکسی در فضای مجازی منتشر شد که بحث‌های روان‌شناسی و جامعه‌شناسی را توأم با حسی از دریغ و اندوه و حسرت برانگیخت. عکسی از پیاده‌رو خیابانی که کف آن تا چشم کار می‌کند، کتاب‌هایی به شکل نامرتب روی زمین ریخته شده و شرح عکس، آن را «مقابل دانشگاه تهران، روز 16 آذر» توصیف کرده است. عکس که حاصل فتوشاپ و اپلیکیشن‌های هوش مصنوعی به نظر نمی‌رسد اما دقیقاً نمی‌دانیم که این نشانی و این تاریخ، دقیق است یا نه. البته اگر این منظره مربوط به روزی دیگر و خیابانی دیگر هم باشد، فرقی ندارد. حتی اگر چیدمانی هنری هم باشد، ارجاع آن به «مقابل دانشگاه» و «16 آذر» (روز دانشجو)، چیدمانی هنرمندانه و بامعناست که نمی‌توان صرفاً به دلیل چنین احتمال بعیدی پیام آن را نادیده گرفت. این عکس به تعبیری ساده، «زیر دست‌وپا افتادن و لگدکوب شدن فرهنگ» را فریاد می‌زند؛ کار از هشدار گذشته است.

ری برادبری در کتاب مشهورش فارنهایت 451 و فرانسوا تروفو در اقتباس سینمایی ماندگارش از این اثر تکان‌دهنده، زمانه‌ای را در ناکجاآبادی توصیف می‌کنند که سیستم حاکم کتاب‌های موجود در جامعه را توسط یگان ویژه‌ای که تدارک دیده می‌سوزاند و خاکستر می‌کند. در جامعۀ ما البته به کمک اعجاز فناوری که ناشران را از رعایت حداقل تیراژ به‌صرفۀ کتاب (که سال‌ها حداقل سه‌هزار نسخه بود) معاف کرده و هزینه‌های انبارداری را کاهش داده، خوش‌بختانه تعداد عنوان‌های کتاب‌های منتشرشده افزایش یافته و کتاب‌فروشی‌های بزرگ ناشران اصلی گویا رونق هم دارند اما اوضاع اقتصادی و روانی جامعه، فرهنگ را به طرز غریبی به حاشیه رانده است. اهل فرهنگ دچار افسردگی شده‌اند و انبوه میلیونی مردم عادی در واکنش به اوضاعی که دارند، کالای فرهنگی را ناچار از سبد نیازهای خود حذف کرده‌اند و به فرافکنی روی آورده‌اند.

صورت عملی این فراکنی واکنشی را در اکران عمومی سینمای ایران می‌بینیم که انباشته شده از کمدی‌های اغلب سخیف و واقعاً مبتذل؛ وضعیتی که در هیچ دوره‌ای از تاریخ سینمای ایران سابقه نداشته است. مثل بحران اقتصادی بزرگ دهۀ 1930 آمریکا که باعث رواج فیلم‌های سرخوشانۀ موزیکال‌های پر از رقص و آواز شد، سینمای ایران هم انگار برای مرهم نهادن بر رنج‌های مردم، مدام کمدی‌هایی تولید می‌کند که در آن آدم‌ها به همدیگر کلک می‌زنند، متلک می‌گویند، شوخی‌های اخلاقی و سیاسی می‌کنند تا دل‌شان خنک بشود، و بر خلاف رقص‌های موزیکال‌های آمریکایی که رقصندگان ماهر و طراحان صحنه و لباس و کوریوگرافرهای باذوق همۀ خلاقیت و زحمت‌شان را برای زیباتر کردن «نامبر»های آن فیلم‌ها می‌کردند، این‌جا فقط مردها با حرکت‌های لوده‌وار، حرکت چشم و ابرو و چرخاندن باسن و پیچاندن کمر، ادای رقص را درمی‌آورند تا به ممیزان نگران بگویند «ما نمی‌رقصیم؛ داریم رقص را مسخره می‌کنیم. شما نگران نباشید!»

همین واکنش عمومی در مقابله با معیارهای رسمی که رقص درست‌وحسابی را ممنوع و مکروه می‌داند سبب شده که این نیاز طبیعی به شکل یک بحران در روابط مردم و حاکمیت درآید و از آن به شکل نوعی اعتراض مدنی استفاده شود. ببینید که موضوع برخورد رسمی با رقص و آواز «صادق بوقی» شهروند هفتادسالۀ گیلانی چه واکنشی در جامعه برانگیخت و چه‌گونه بازخوانی و بازاجرای آن و همچنین دابسمش‌هایش روی تصویرهای متفاوت (کار هموطنان باذوق ما) در فضای مجازی چه غوغایی به راه انداخت. مشابه این اتفاق، سال گذشته در مورد واکنش «دختران اکباتان» و در این سال‌ها در موارد دیگری به شکل‌های مختلف در جامعه رخ داده اما گویا مدیران و مسئولان جامعه قصد ندارند از این تجربه‌ها پند بگیرند.

بی‌تردید وفور این حرکات در فیلم‌ها و سریال‌های کمدی، و اصولاً وفور لودگی در سینمای کمدی، نوعی واکنش فرهنگی/ اجتماعی جامعه است که حکایت از وضعیتی غیرطبیعی دارد؛ وگرنه در شرایط عادی و طبیعی، اکران سینماهای کشور نیاز به تنوع دارد و کالاهای متنوع هم باید خریداران درخور خود را داشته باشند. اما این روزها انگار فقط خواستاران فیلم‌های کمدی به سینما می‌روند (که این یک پدیدۀ جدی و قابل‌بررسی است) و بازار هم طبعاً برای نیاز مشتری‌اش کالا تولید می‌کند. کار به جایی رسیده که فیلم‌ساز محترم و معتبری مانند کیانوش عیاری هم کمدی می‌سازد. هرچند که خودش معتقد است فیلم تازۀ او کمدی نیست اما حضور دو کمدین شناخته‌شده با همان پرسونای آشنای کمدی‌شان، و استفاده از موقعیت‌های رایج سینمای کمدی، معنایی جز فیلم کمدی ندارد. نکتۀ تکان‌دهنده‌ای که عیاری دربارۀ فیلم اخیرش به خبرنگار یکی از رسانه‌ها گفته این است: «این فیلم را به خاطر پول ساختم.»

پول هم البته یک واقعیت اصلی و اساسی دوران ماست. و به این فکر کنید آیا فیلم‌سازی را که فیلم‌های جدی و باارزش اخیر او سانسور و توقیف شده و اکنون در 72سالگی دچار آسیب جدی جسمی هم هست، این که برای تنازع بقا به سوی ساختن کمدی عامه‌پسند سرهم‌بندی‌شده رفته باید سرزنش کرد؟ این حاصل همان «ریل‌گذاری» رسمی نیست؟ و آیا یک خانم تدوینگر قابل و محترم را که برای نخستین تجربۀ سینمایی‌اش قالب کمدی عامه‌پسند را انتخاب کرده باید نکوهش کنیم که روی همان ریل موصوف حرکت کرده است؟ تناقض عجیب و جالب این است که در صفحات شبکه‌های اجتماعی فضای مجازی، اکثر نزدیک به اتفاق واکنش‌ها نسبت به این فیلم‌ها حاکی از نظر منفی کاربران است اما در عین حال مردم برای همین فیلم‌ها بلیت می‌خرند و به سینما می‌روند. هرچند که طبق آمار، با وجود افزایش سالن‌های سینما در سه‌چهار سال اخیر، به گفتۀ سینماداران و پخش‌کنندگان، تعداد تماشاگران سینما در مقایسه با دوران پیش از کرونا کاهش یافته است.

جلوۀ دیگر این وضعیت غریب و معوج و بحرانی، افزایش شمار نمایش‌های کمدی عامه‌پسند بشکن‌وبالابنداز است که هر شب نزدیک به چهل‌تای آن‌ها، اغلب در سئانس آخر بزرگ‌ترین سالن پردیس‌های سینمایی اجرا می‌شوند و با بهای بلیت چند برابر بلیت سینما، درآمدشان از کل فروش فیلم‌های آن سینماها در همۀ سئانس‌های‌شان بیش‌تر است. همان نمایش‌هایی که حالا کمدی‌های سینمای ایران شبیه آن‌ها شده و همه چیز دارد به یک تناسب غم‌انگیز می‌رسد. «مشتری‌ها» خودشان را در خانه «می‌سازند» و می‌آیند تا به کنایه‌های سیاسی و اخلاقی رقیق و شوخی‌های پایین‌تنه‌ای قهقهۀ مستانه بزنند و هر چند دقیقه یک بار با نوای کرکنندۀ سینتی‌سایزر کنار صحنه همراه با «رقص» مسخرۀ مردان بازیگر و تکان‌تکان کنترل‌شدۀ زنان بازیگر روی صحنه، دست‌افشانی و پایکوبی کنند و سر و گردن را به حرکت درآورند تا شاید این حال، مرهمی باشد بر دردها و زخم‌های زمانه.

در چنین اوضاع نامساعدی فقط می‌تواند دل‌مان خوش باشد به حرکت تحسین‌برانگیز چند تن از سینماگران برای شکل دادن به «باغستان داریوش مهرجویی» به یاد فیلم‌ساز بزرگ ما با کاشتن درخت‌هایی به یاد و به نام فیلم‌ها و شخصیت‌هایی ماندنی که او آفریده است. و یا مراسمی که نشریۀ «آزما» در بزرگداشت پرویز دوایی برگزار کرد و نشان داد انسانی اصیل، حتی نزدیک به پنجاه سال پس از مهاجرت و ننوشتن دربارۀ سینما، با آثاری از عمق جان، همچنان در یاد دوست‌دارانش هست و با احترام از او یاد می‌شود.

QR Code

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *