سهیل بیرقی با فیلم اولش من، اثری جسورانه و متفاوت و غافلگیرکننده خلق کرده بود که ویژگیهای شخصیتها، رفتار آنها و مناسبتشان با یکدیگر در سینمای ایران کاملاً تازگی داشت. نوعی آشناییزدایی از جهان آشنای ما بود. به نظر میرسید فیلمسازی با نگاهی تازه و رویکردی متفاوت و حتی آوانگارد در سینمای ما ظهور کرده است. اما شاید ناکامی فیلم در گیشه، مسیر بیرقی را عوض کرد و او در فیلم دومش عرق سرد، معیارهای سینمای بدنه را برای ادامهٔ راهش برگزید. عرق سرد البته فیلم بدی نیست. چفتوبست محکم و اوج و فرود دراماتیکی دارد که تماشاگر را کنجکاو و با خود همراه میکند. اما معیار مورد اشارهٔ سینمای بدنه در عرق سرد، انتخاب موضوع و مضمونش است که تحت تأثیر فضای عمومی سینمای اجتماعی ایران بوده است: عبور از خطوط قرمز رسمی، پرداختن به تبعیضهای جنسیتی، مردسالاری جامعه، و قوانین محدودکنندهٔ زن.
داستان ممنوعالخروج شدن افروز اردستانی کاپیتان تیم ملی فوتسال زنان به دلیل مخالفت شوهرش که مجری تراز و کلیشهای تلویزیون است، باعث حاشیهها و محدودیتهایی برای نمایش این فیلم و تبلیغاتش شد که اهمیت فیلم را در افکار عمومی افزایش داد. افروز اردستانی که احساس میکند در جریان طلاق توافقی هم فریب خورده، سرانجام روی خط برنامهٔ تلویزیونی زندهٔ شوهرش میرود و به نوعی فقط دقدلاش را خالی و به تعبیری افشاگری میکند (هرچند این موضوع به دلیل اطلاع همگان از مصداقهای واقعی دیگرش در جامعه، افشاگری هم نمیتواند تلقی شود) اما چیزی عوض نمیشود و حتی تلاشهایی جهت لغو ضرورت اجازهٔ شوهر برای خروج همسر از کشور به جایی نمیرسد. در نهایت عرق سرد به عنوان یک فیلم اجتماعی خوشساخت متعارف دربارهٔ یکی از مسائل و دشواریهای زنان باقی میماند و ادامهٔ منطقی تجربهٔ نخست سهیل بیرقی در فرم و پرداخت و روایت نبود.
حالا بیرقی در سومین فیلمش عامهپسند، همین مسیر عرق سرد را ادامه داده و باز هم زنان و مسائل آنها محور فیلم است؛ هرچند که گویا خودش گفته این امر اتفاقی بوده و از قبل تصمیمی برای تمرکز بر مسائل زنان، مثلاً به عنوان یک «سهگانهٔ زنانه» نداشته است. انتخاب شهرضا به عنوان شهرستانی در استان سنتی اصفهان هم طبعاً مایهٔ برخورد جماعتی سنتی با زنان [بیوهزنان] تنها و مستقل را به داستان اضافه میکند؛ هرچند که این مضمون جلوهٔ بارزی در جزییات فیلمنامه ندارد و در حد چند دیالوگ به آن پرداخته میشود، در حالی که با این داستان و رویکرد کلی فیلمساز، در کنار موضوعهایی مثل بیمه و بازنشستگی و سکونت زنان و قوانین رسمی در این زمینه، برخورد جامعهٔ سنتی – بهخصوص در شهرهای کوچک – اهمیت اساسی در زندگی زنان تنها دارد اما در عامهپسند تقریباً هیچگاه حضور مؤثر مردم در این کشمکشها وجود ندارد.
از سوي ديگر رابطهٔ فهيمه و ميلاد ميتوانست بار دراماتيک فيلم را بالا ببرد و مراودهٔ زني ميانسال با مردي جوان، و گرايش آنها به يکديگر (اعم از جنسي يا عاطفي) ابعاد ديگري به اين ماجرا بدهد ولي فيلمساز از اين پتانسيل وسوسهکننده، شايد به دليل محدوديتهاي سانسور، کاملاً صرفنظر کرده است. البته يکيدو بار در مکالمات افسانه و فهيمه، افسانه در اين زمينه به فهيمه بابت «حرف مردم» هشدار ميدهد اما در خلوت فهيمه و ميلاد هيچ نشاني از اين موضوع نيست. اين که فقدان چنين مايهاي تصميم کارگردان بوده، پذيرفتني نيست و اتفاقاً استفاده از آن ميتوانست به همان موضوع محوري جايگاه و موقعيت زنان در جامعهٔ سنتي کمک کند. تازه پس از آن، ميرسيم به موضوع ناپديد شدن (قال گذاشتن!) و به تعبيري خيانت ميلاد که فاقد زمينهچيني و مقدمه است. در هيچ جاي فيلم، حتي اشارهاي براي کاشت اين ايده وجود ندارد و رفتار ميلاد بيشتر نشانهاي از شوخطبعي جوانانهٔ اوست و نه بارقههايي از دغلکاري و استعداد پيچاندن و خيانت در آينده. حذف بيمقدمهٔ ميلاد شبيه موقعيتي است که بازيگر نقشي از يک فيلم، کارگردان را قال بگذارد و قرار شود با ديالوگي سروته قضيه هم بياييد و بهاصطلاح مشکل را جمع کنند.
پيچ قابلتوجه داستان، رفتار افسانه با خالهاش فهيمه است. او که خودش هم بيوهاي جوان با فرزندي خردسال است و مغازهٔ کوچکش را اداره ميکند، با وجود کمک و همراهي اوليه با فهيمه، از درماندگي و نياز او استفاده ميکند، اتومبيل و وسايلش را با قيمتي پايين ميخرد و در واقع خودش فرصتطلبانه صاحب رستوران سنتي فهيمه ميشود و خاله را دستبهسر ميکند. رفتار افسانه، عامهپسند را از رويکرد يکجانبهٔ فمينيستي نجات ميدهد و نشان ميدهد که در چنين شرايطي همه ميتوانند بيرحمانه دژخيم يکديگر شوند؛ چه زن و چه مرد، با هر نسبتي که با هم دارند.
اما سهيل بيرقي با فيلم اولش توقعم را بالا برده؛ توقعي که با فيلمهاي بعدي و بهخصوص همين عامهپسند برآورده نکرد. فيلم فقط متکي به مضمون و محتوايش (نه حتي فيلمنامهاش) است و پرداختي متعارف و معمولي دارد. نه به بالا نه به پست. تمهيد ظريفي در پرداخت و روايت، و ايدههاي هيجانانگيز اجرايي ندارد؛ نهايتش تکرار موتيفوار ايستادن فهيمه جلوي فريزر يخچالش براي تنفس و دل خنک کردن و تسکين و تسلاي لحظهاي است. مثل مرهمي موقت بر سوز درون. اما نماي پاياني فيلم، با ابهام دلپذيرش تا حدودي فقدان ايدههاي خلاقه را تلافي ميکند. فهيمه از تزريق بوتاکس و عمليات جوانکننده بر چهرهاش منصرف ميشود. اين تصميم دوپهلو، هم ميتواند نشاني از نوميدي ميانسالي باشد و هم عزم شروعي دوباره با همين داشتههاي کنونياش.
بر خلاف اين ابهام خلاقه، ابهام عنوان فيلم، ابهام مخل است و اين عنوان بيربط فقط کنجکاويبرانگيز است که با تماشاي فيلم به جايي نميرسد. عامهپسند عنوان کتاب معروف چارلز بوکوفسکي است که اين فيلم ربطي به آن ندارد و ساختهٔ سوم سهيل بيرقي البته فيلمي هم نيست که عامهپسند به معناي رايج در ادبيات سينمايي اين سالها تلقي شود. در نهايت يک جور شيطنت است که فقط همين بازيگوشي ربط و پيوند اندکي با فيلم اولش دارد.
نويسندهٔ فيلمنامه و کارگردان: سهيل بيرقي. مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان. تدوينگر: هايده صفيياري. آهنگساز: کريستف رضاعي. طراح صحنه: عبدالوهاب يحييزاده. طراحان چهرهپردازي: مهرداد ميرکياني، رکسانانيکپور. صداگذار: انسيه ملکي. بازيگران: فاطمه معتمدآريا (فهيمه ميربُد)،هوتن شکيبا (ميلاد)، باران کوثري (افسانه شيرخدايي) و… تهيهکننده: سهيل بيرقي. محصول 1398، 100 دقيقه.
فهیمه که در 57سالگی پس از اطلاع از خیانت همسرش طلاق گرفته، برای آغاز زندگیای تازه به شهر اجدادیاش شهرضا نقل مکان میکند. او با کمک خواهرزادهاش افسانه خانهای اجاره میکند و تصمیم میگیرد با اندوختهاش در خانهای قدیمی رستورانی سنتی دایر کند. در این مسیر با جوانی به نام میلاد بداغی آشنا میشود که یوگا تدریس میکند. آنها توافق میکنند که با هم رستوران را اداره کنند و میلاد هم کلاسهایش را در آنجا برگزار کند و خودش نیز ساکن همان محل شود. با وجود شروعی موفق، پروژهٔ ادارهٔ رستوران شکست میخورد، با شکایت اهل محل رستوران پلمب میشود، میلاد غیبش میزند، فهیمه ناچار میشود اتومبیلش را بفروشد و به خانهٔ کوچکتری نقل مکان کند و پس از فک پلمب، به دلیل بدهیهایش هر چه دارد با قیمتی پایینتر به افسانه میفروشد. آیندهای نامعلوم در انتظار فهیمه است.