تیتر سرمقالۀ شمارۀ گذشتۀ «فیلم امروز» که روی جلد هم آمده بود، به طرز ناباورانهای باعث برخی بازتابهای منفی در فضای مجازی شد، در حالی که تقریباً با اطمینان میتوانیم بگوییم هیچکدام از منفیبافان خودِ سرمقاله را نخوانده بودند و قطعاً هنوز هم نخواندهاند و فقط با مشاهدۀ جلد مجله اظهار نقد فرمودهاند. این اطمینان را از آن رو اعلام میکنیم که در مکالمه با دوسه معترض، دریافتیم که روحشان هم از متن و محتوای سرمقاله خبر ندارد و فضای مجازی شتابزده و احساساتی و خشمگین هم اصولاً با تأمل و مطالعه بیگانه است. به هر حال هر تیتری قاعدتاً پیوندی با محتوای مقالهای دارد که در زیر آن تیتر میآید؛ لطفاً به این نکتۀ بدیهی توجه بفرمایید.
کاربرد «آیینۀ عبرت» در آن سرمقاله دلالت بر اوضاع عمومی سینما و جامعۀ ایران با استعارۀ رویدادی دارد که جامعه را تکان داد و استدلال این بود که قتل فجیع و سرنوشت تراژیک و خونین فیلمساز بزرگ و تاریخسازی همچون داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر، یکی از رویدادهایی است که فارغ از جنبههای اجتماعی آن، آیندۀ سینمای ایران را تیره و تاریک نشان میدهد. در همان مقاله به مواردی دیگر از تکههای این آیینۀ شکسته پرداخته بودیم و پس از آن هم موارد دیگرش اتفاق افتاد؛ تکههای کوچک و بزرگ.
نتیجۀ بررسیهای رسمی پیرامون قتل مهرجویی و همسرش اعلام شده که طبعاً به دلیل بیاعتمادی عمومی – نتیجۀ عملکرد و رویدادهای آشنای سالها گذشته – بخش مهمی از افکار عمومی را قانع نکرده است. این قتل فجیع، چه حاصل انتقامجویی کور باغبان جوان و همدستانش باشد (آن گونه که مراجعه رسمی اعلام کردهاند) و چه یک قتل سیاسی (آن جور که در بخشی از افکار عمومی جریان دارد) بیتردید آیینۀ عبرت است؛ نیست؟ خیلی خلاصه، گزینۀ اول حکایت از ناامنی دارد و گزینۀ دوم که واویلاست. این یعنی آیینۀ عبرت. حتی اگر مهرجویی به مرگ طبیعی هم رفته بود، در مرور و بررسی کارنامهاش باز میرسیدیم به این که زندگی هنری او مدام زیر فشار سانسور بوده و باید حسرت میخوردیم (و میخوریم) که چنین هنرمندی میتوانسته چه دستاوردهای بیشتر و بهتر و بزرگتری برای سینما و فرهنگ ایران داشته باشد اما کجاندیشیها و قدرتمدارانی که حتی از یک نما و یک دیالوگ فیلمی میهراسند و البته کارمندان تفسیرساز، این امکان را از او و جامعه دریغ کردند. از سوی دیگر یادمان نمیرود که سال و ماهی پیش از این، به بهانۀ دو ویدئوی متفاوت پیرامون مشکل اکران فیلمش یا امتناع از پاسخ به سؤال یک دوربینبهدست در خیابان، عدهای در فضای مجازی چه توهینها و تحقیرها و دشنامها را به او و خانوادهاش روا داشتند. اینها یعنی آیینۀ عبرت.
در حولوحوش این رویداد، و بهت و حیرت و نفرت و خشم عمومی ناشی از آن، اتفاقهای عبرتآموز دیگر هم کم نبودند. تیرهوتار بودن اوضاع سینمای ایران و آیندۀ نامعلومش باعث واکنشهای گوناگونی شده که حاکی از وجود و تشدید یک بحران گسترده است. حتی فروش چندصد میلیاردی فیلمهای کمدی روی پرده هم نشانۀ یک بحران است و آیینۀ عبرت. یعنی که از یک طرف سیاستگذاریها تولید را به این سو هدایت میکند و جامعه نیز در یک واکنش روانی فقط به تماشای فیلمهای لودهواری میرود که مردها – عین نمایشهای عامهپسند – به هر بهانهای میرقصند (آن هم چه رقصی!)، همه با هم شوخیهای پایینتنهای میکنند و مردان عضلانی باشگاههای بادی بیلدینگ با ریش داعشی و تیشرتهایی که عضلات بازو و بالاتنهشان را خوب نشان بدهد، همراه با عدهای کلاهمخملی موفرفری در هم میلولند. در چنین شرایطی سینمای جدی و مستقل بهسرعت منزوی میشود و باقی میماند همان جور فیلمهای بهاصطلاح «شاخپشمی» و تعدادی فیلم نهادی. فعلاً البته پلتفرمهای فضای مجازی امکانی برای فعالیت متفاوتی توسط سینماگران هست که آن هم به دلیل تنگنظریها و میل به کنترل هر چه بیشتر در معرض تهدید است؛ هرچند که این عرصه بیشتر میدان «صنعت سرگرمی» است تا «هنر سینما». این روزها با هر فیلمسازی که صحبت میکنیم از آیندۀ مبهمش میگوید و این که نمیداند چه کند و چه میتواند بکند. گفتوگوی اخیر «فیلم امروز» با علی مصفا که بخش «اینجوری»اش بازتاب بسیار داشت، نهتنها روایت ساده و خالص وضعیت بسیاری از سینماگران، بلکه وصف حال جوانان و میانسالانی است که نمیدانند آینده چه خواهد شد، چه نقشی خواهد زد. آمار مهاجرت (و در واقع فرار) – از هر صنف و ردهای – گویی کسی را از میان دستگاههای مسئول نمیلرزاند و حتی نگران نمیکند. گویی اینها مزاحمانی هستند که چه بهتر که بروند! همین چند روز پیش آماری منتشر شده بود از مهاجرت چندهزار نفر پرستار در هر سال. در همۀ زمینهها، بسیاری از نخبهها در حال پر کردن اپلیکیشنهای مربوطه و اپلای و بستن چمدانها هستند. این یعنی آیینۀ عبرت.
از آن طرف اعلام ممنوعازکاری تعدادی از مردان و زنان سینماگر به دلیل کشف حجاب سر و کلام، و صدور احکام قضایی نامتعارف برای تعدادی از آنها، هم نشانههایی از همان بحران است و هم بحران موجود را تشدید و اوضاع سینما را بیثباتتر از گذشته میکند. کار به جایی میرسد که چنین تصمیمهایی حتی به تبلیغات فیلم عامهپسند هم میرسد و حضور دو تن از بازیگران ممنوعه در این فیلم، که چهار سال پیش ساخته شده، مواد تبلیغی فیلم را به شکلی خنثی درآورده و این موضوع سوژۀ متلک و ریشخند رسانهها و کاربران فضای مجازی شده است. همین اوضاع بحرانی و بیثبات سینما بود که باعث شد فرهاد توحیدی دبیر این دورۀ جشن خانۀ سینما استعفا بدهد و اصلاً برگزاری جشن، منتفی شود. واقعیت هم این است که در چنین وضعیتی، همه میپرسند چه جشنی؟ چه نیازی به جشن؟ مدتی بعد استعفای مرضیه برومند، مدیرعامل خانۀ سینما، گرچه به نظر میرسید حاصل پیامدهای بخشی از سخنان او در مراسم تشییع و تدفین داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر است اما بعداً با توضیحات برومند معلوم شد دلیلش فراتر و عمیقتر از اینهاست. اصلاً همین که آن چند جمله بتواند چنان جنجالی به پا کند و فیلمسازی با کارنامۀ قابلاعتنا در زمینۀ ساخت فیلم و برنامه برای کودکان را آماج حملههای بیرحمانه کند حکایت از وضعیتی غیرطبیعی دارد. این یعنی آیینۀ عبرت.
آیینۀ شکستۀ عبرت پیرامون ما تکههای فراوان دارد. برخی از این شکستهها تیز و بُرنده هم هستند. یکی از آخرین دستاوردها در زمینۀ «صنعت اعجاب» هم اظهارات خانم انسیه خزعلی بود که فرمودند طلبهها را جایگزین سلبریتیهای سینما خواهند کرد و یک سکانس درخشان برای این کمدی تلخ و سیاه ابسورد آفریدند. در شرایطی که با احداث پردیسهای سینمایی متعدد در کشور، کیفیت عرضه و نمایش به طرز چشمگیری رشد کرده و توانایی تکنیسینهای سینما هم به شکل چشمگیری افزایش یافته، این امکانات قرار است در خدمت سینمایی رو به قهقرا درآید. موارد دیگر، تکههایی دیگر از آن آیینۀ عبرت را هم میتوان فهرست کرد. اینها همه عبرت نیست؟