از بین دهها اقتباس سینمایی و تلویزیونی از رمان سترگ سه تفنگدار الکساندر دوما، نسخهٔ مارتین بوربولون با فاصله بهترین و وفادارترین برگردان تصویری رمان است. به عنوان هوادار قدیمی دوما و خوانندهٔ چندبارهٔ سه تفنگدار (و هر چه توشیح و مستدرک دربارهاش نوشته شده) همین ابتدا گواهی میدهم که سازندگان این فیلم قطعاً رمان دهجلدی دوما را خط به خط خواندهاند و در امواج جادوییاش غرق شدهاند که توانستهاند به این خوبی روح حاکم بر داستان را از لابهلای صدها پیرنگ و طرح دراماتیک ریز و درشت استخراج کنند و بهترین بخشهای این داستان پرماجرا و پرپیچوخم را در روایت سینمایی به کار گیرند. اقتباسهای قبلی، یا از نوع مردی با نقاب آهنین (رندال والاس، 1998) با بازی لئوناردو دیکاپریوی جوان اساساً برداشتهایی تقلبی از رمان اصلیاند که فقط یکی از خطوط داستانی را، آن هم خیلی بفهمی نفهمی و دلبخواهی، دنبال میکنند، یا مثل نسخهٔ باسمهای دیزنی (1993) که نقشهای اصلی را به چارلی شین و کیفر ساترلند دادهاند هیچ ربطی به روح اثر و ظرافت فرانسوی شخصیتها و محیط دربار ندارند، و یا مثل نسخهٔ 1973 ریچارد لستر صرفاً بهانهای برای گنجاندن سکانسهای شمشیربازی و نمایش زنان آراستهاند. و این تازه جز دهها انیمیشن و موزیکال عامهپسندیست که هیچ ربطی به رمان اصلی ندارند و فقط از عنوانهای آشنایی چون «مرد نقابآهنی» و «گردنبند ملکه» و «ویکونت دوبراژِلون» مانند برندهای تجاری پرفروش استفاده میکنند.
رمان سه تفنگدار در شکل اریژینالش بسیار پرحجم و پرماجراست و طبعاً نمیتوان توقع داشت نسخهای سینمایی همهٔ خطوط داستانی و شخصیتهای پرشمار رمان را به روایت تصویری برگرداند. آنچه امروز به نام سه تفنگدار میشناسیم در واقع سه رمان جداگانه و مستقل است که پیوندهایی آشکار با هم دارند؛ اولی پس از پیوستن دارتنیان به سپاه ترهوی و رسمی شدن عنوان تفنگداری او، با فرجامی تراژیک (مرگ دردناک خانم بوناسیو و انتقام آتوس از میلیدی) به پایان میرسد. دوما سپس تحت تأثیر موفقیت رمان، و اصرار هواداران و خوانندگان، کتاب مفصل جدیدی به نام بیست سال بعد مینویسد که داستان سه تفنگدار سلطنتی (آتوس، پورتوس، آرامیس) و دارتنیان را در میانههای چهلسالگی پی میگیرد. در این فاصله کاردینال ریشیلیو از دنیا رفته و مازارن ایتالیاییالاصل منفور به جایش صدراعظم فرانسه است، لویی چهاردهم هنوز تازهجوانیست مقهور ارادهٔ مادرش ملکه آن، و دیگر از عشقهای پرشور اصیلزادگان قدیمی و هنگامهٔ جنگ و شوالیهگری هم خبری نیست. در هزارتوهای مرموز دربار همهٔ اشراف مشغول توطئه و زدوبند هستند و جنگاورانی مثل تفنگدارهای ترهوی در کنج انزوا و فراموشی رها شدهاند. در این بین لویی ناگهان جرقههایی از ارادهٔ فردی و قدرت شخصیتش را نشان میدهد و دارتنیان را فرامیخواند که او را به خدمت دعوت کند. گفتوگوی این دو در اتاق کار پادشاه، یکی از جذابترین فصلهای کتاب و شاهکار دیالوگنویسی است. در نهایت دارتنیان متقاعد میشود به گوشهگوشهٔ فرانسه برود و دوستان بازنشسته و منزویاش را پیدا کند و زیر پرچم شاه گرد آورد. این جستوجو نقطهٔ آغاز ماجراهای شیرین کتاب دوم است و از نهضت فلاخن (شورش اشراف علیه شاه جوان) تا جنگ لاروشل (محاصرهٔ انگلیسیها) و بازگشت چارلز دوم استوارت به تخت سلطنت بریتانیا را در بر میگیرد. در پایان این بخش، دوما به شیوهای با قهرمانهایش وداع میکند که پیداست قصد ادامهٔ داستان را نداشته و روند پرفرازونشیب و پیچیدهٔ رویدادها را به فرجامی خوش ختم میکند؛ که با توجه به تعدد خطوط داستانی و ساختار دراماتیک پرپیچوخم رمان و فراوانی شخصیتهای جذاب و چندوجهی، کار سختی هم بوده است.
ویدئوی فیلم از کانال آپارات «Apratgram»