حتی اگر اوضاع عمومی را هم نادیده بگیریم (چرا بگیریم؟)، همه چیز در عرصهٔ سینما حکایت از آشفتگی و سردرگمی گیجکنندهای دارد؛ پر از تناقض، مثل اوضاع عمومی. در حالی که ناظران و دستاندرکاران سینما از کسادی و افزایش هزینهها میگویند، فیلمها و سریالهایی (برای شبکهٔ نمایش خانگی) اغلب با چراغ خاموش در حال تولید هستند. سینماداران از کاهش تماشاگر میگویند و یک «فسیل» هم تنها محلهای از «شهر هرت» را میتواند آباد کند. سریال پشت سریال در پلتفرمهای ویاودی رونمایی میشود و پلتفرمهای جدید هم اعلام حضور میکنند، در حالی که انتشار مصوبهٔ شورای عالی فرهنگی جیغ دستاندرکاران شبکهٔ نمایش خانگی و پلتفرمهای ویاودی را درآورد که نظارت بر سریالسازی خصوصی توسط نهاد وابسته به تلویزیون به معنای تعطیلی این عرصهٔ تازهرونقگرفته است. البته این موضوع تازگی ندارد و موضوع به سه سال پیش برمیگردد که گفتند قضیهٔ نظارت بر سریالهای بخش خصوصی به نهاد ساترا وابسته به صداوسیما واگذار شده و حالا پس از سه سال کشمکش و جنگ قدرت، تازه شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبهاش را منتشر کرده و با واکنش اهل سینما و سریالسازان، در حالی که مدیران ساترا داشتند در مصاحبهها دربارهٔ حقانیت خودشان توضیح میدادند، وزیر ارشاد خبر داد که به دستور ابراهیم رییسی یک کارگروه مشترک برای تدوین سیاستهای نظارت بر شبکهٔ نمایش خانگی قرار است شکل بگیرد تا ظرف سه ماه ضوابط مربوطه را تدوین کند و در این کارگروه زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی قرار است وزیر ارشاد، رییس صداوسیما، دبیر شورای عالی نظارت بر فضای مجازی و چند شخصیت حقیقی و حقوقی به عنوان کارشناس حضور داشته باشند. یعنی که مصوبهٔ اخیر هم هیچ! و یعنی جنگ قدرت برای حفظ منافع فردی و جناحی ادامه دارد. صداوسیما همچنان فکر میکند این نظارت حق اوست، در حالی که شبکههای تلویزیونی دچار ریزش مخاطب هستند؛ آن قدر که تلویزیون به عنوان رسانهای تبلیغاتی، حالا مدتیست در اقدامی عجیب، برای تبلیغ سریالهای خودش ناچار به تبلیغات محیطی و اجارهٔ بیلبردهای شهری شده است. این هم یعنی اعلام علنی کسادی و بحران مخاطب در سیمای جمهوری اسلامی.
همه حالشان خوب نیست! حتی رییس سازمان سینمایی بر اثر فشارهای وارده کارش به بیمارستان کشید. بحران درونی سازمان سینمایی کار را به آنجا کشانده بود که محمد خزایی در مراسم معارفهٔ مدیرعامل جدید بنیاد فارابی هم شرکت نکرد و حتی زمزمهٔ کنارهگیری (یا برکناری) او هم شنیده شد؛ این در حالیست که مدیرعامل قبلی چند هفته قبل از برکناریاش نشستی برای ارتقای نقد فیلم در دفتر کارش با حضور چند تن از منتقدان برگزار کرد و نمیدانیم آیا کسی در آن نشست گفت که «برای ارتقای نقد فیلم بهتر است بنیاد فارابی در این امر دخالت نکند!» یا نه؟ اوضاع کموبیش شبیه غائلهٔ استقلال و پرسپولیس بر سر انتقال علیرضا بیرانوند و برکناری مدیر استقلال و حواشی آن بود.
از آن طرف اتفاقهایی هم در موزهٔ سینما افتاده. برخی دیوارهای موزه از تابلوهای آویخته بر آنها خالی شده، قفسههایی خلوت شده، چیزهایی راهی انبارها و آرشیوها شده… در عوض جوی آب حاشیهٔ محوطهٔ جلوی موزه در باغ فردوس، فاصلهٔ نردههای موزه تا خیابان ولیعصر، در یک اقدام ابتکاری کاشیکاری شده که برخی از کاشیها مزین به تصویر برخی از بزرگان سینمای ایران است برای تجلیل از آنها. اما کاشیهای شکستهٔ این جوی خشک بیآب، بیشتر به کار تحقیر این سینماگران میآید تا تجلیل و تحبیب.
حالا رییس سازمان سینمایی در واکنش به فشارها راهی بیمارستان میشود اما سینماگرانِ زیر فشارهای گوناگون، یا خانهنشین میشوند، یا مهاجرت میکنند، یا مثل هنگامه قاضیانی و افسانه بایگان حرفهشان را ترک میکنند، یا دقمرگ میشوند یا خودکشی میکنند! مازیار شیخمحبوبی پس از محسن جعفریراد و کیومرث پوراحمد سومین سینماگری است که طی شش ماه اخیر خودکشی کرده است. تأسفآور و غمانگیز نیست؟ (در مورد پوراحمد البته دو گزارهٔ متفاوت مطرح است که هر کدامش درست باشد مایهٔ شرم و اندوه است.)
سیاستهای نظارتی سینما عمدتاً مبتنی بر هشدار و تهدید و تنبیه است. حتی سینماگرانی که از سر صحنهٔ این فیلم به آن فیلم و از این فیلم به آن سریال میروند بعید است احساس امید به آینده و امنیت شغلی کنند. امید برای تداوم زندگی شاداب مثل هوا برای زنده ماندن است. بدون امید، خاصیت زندگی فقط فرسودن روح و روان است. یکی ما را بابت چنین نگاهی ملامت میکرد، گفتیم کسانی سزاوار ملامت هستند که امید را از دلها میبرند. توجه کنید به حکمی که برای آزاده صمدی صادر شده، که مورد اعتراض سینماگران هم قرار گرفت. ارجاع متهم به جلسات روانشناسی (حتماً روانشناسان مورد تأیید رسمی) و دریافت گواهی سلامت روانی پس از پایان دوره، هدفی جز تحقیر ندارد و یادآور حکم مردهشوری و کار اجباری در غسالخانه برای شهروندی با اتهام مشابه است.
بیتردید مدیران جامعهای درگیر بحرانهای گوناگون، قاعدتاً باید با اولویتبندی مسائل، به فکر برنامهای برای رفع آن مشکلات باشند. اما رویهٔ کنونی بیشتر شبیه برنامهای برای تشدید بحرانها و خلق بحرانهای تازه به نظر میرسد. شنیدهها حاکی از سختگیریها در صدور پروانهٔ ساخت فیلمهای جدی و مستقل است. کسی میپرسید چرا فیلمسازان قدیمی کیفیت فیلمهایشان افت میکند؟ جواب شنید که: چون فشار بوروکراسی طی سالها، رمق آنها را میگیرد و فرسودهشان میکند. فکرش را بکنید که فشارها بر فیلمسازان مانند سعید روستایی و هومن سیدی فقط بابت فیلمهای اخیرشان چهها میتواند بر ذهن و زندگی آنها آوار کند. یکی از فیلمسازان جوان که دو فیلم قابلتوجه در کارنامه دارد، میگوید برای گرفتن پروانهٔ ساخت فیلم تازهاش مجبور به دادن انواع تعهدها شده است؛ از جمله این که فیلم ساختهشده در نسخهٔ نهایی نباید کوچکترین تفاوتی با فیلمنامه نداشته باشد؛ حتی اگر تغییرات، تغییرات مفیدی باشند! یعنی که این صرفاً نوعی لجبازی، یا انکار این واقعیت است که فیلم – به عنوان یک اثر هنری – تا مرحلهٔ آماده شدن نسخهٔ نهایی در حال ساخته شدن است و هیچ فیلمسازی را نباید از خلاقیت در مراحل پس از تکمیل فیلمنامه (در جریان فیلمبرداری و مراحل پس از فیلمبرداری) بازداشت.
دوباره همان نکتهٔ کلیدی را تکرار میکنیم: امید برای یک زندگی طبیعی (حتی اگر قید «شاداب» را هم در نظر نگیریم)، مثل آب و هوا برای زنده ماندن است. آنکه از ناامیدی میگوید سزاوار سرزنش نیست؛ آن را باید سرزنش کرد که امیدها را میکشد.