در بین آثار فراوانی که در هشتاد سال گذشته با موضوع جنگ جهانی دوم ساخته شده، عناصری همچون گشتاپو، واحد مخوف اِساِس، اردوگاههای مرگ، پارتیزانها، پیشوا و نظایر این، چنان تکرار شده که تماشاگر با خواندن شناسنامهٔ فیلم تازه یا دیدن پوستر اثری جدید ناخودآگاه تمام این مؤلفهها را در کسری از ثانیه از ذهن میگذراند. مهمترین نقطهٔ قوت سیسو در شکستن همین ذهنیت تثبیتشده و نمایش گوشههای دیگری از جنگی است که انگار زوایای دیدهنشدهاش تمامی ندارد.
انتخاب فنلاند به عنوان محل وقوع داستان یکی از وجوه مهم فیلم است. کشوری در حوزهٔ جغرافیایی اسکاندیناوی که آنچه بیشتر ما دربارهاش میدانیم از تعلق به سردسیر و سطح رفاهی بالای زندگی ساکنانش تجاوز نمیکند و حتی شاید بسیاری از تماشاگران تا پیش از تماشای این فیلم در جریان کشیده شدن دامنهٔ جنگ به این منطقهٔ آرام و ورود سربازان آلمان نازی به فنلاند نبودهاند.
فیلمساز در فصل افتتاحیه با نماهایی کوتاه از مناظر طبیعی زیبا و بدیع فنلاند، چشماندازی بکر و چشمنواز را به تصویر میکشد و شیوهٔ قرارگیری دوربین و لنزهای عریض به گونهایست که پرسپکتیو با تأکید روی عناصر بصری مرکز قاب شکل میگیرد. این نماهای پرجزییات در ترکیب با سکانسهای کوتاه از پیرمردی تنها که در پهنهٔ گستردهای از کشتزارها در جستوجوی معادن زیرزمینی طلاست بیش از آن که آثار جنگی و مؤلفههای شناختهشدهٔ جنگ جهانی دوم را به ذهن بیاورد تماشاگر را به فضای آثار وسترن میبرد. فضاسازی صحنه در این فصل از فیلم یادآور اپیزود چهارم وسترن اپیزودیک تصنیف باستر اسکراگز (برادران کوئن) است که ماجرای تلاشهای شبانهروزی پیرمردی تنها در دشتی سرسبز برای یافتن طلا را روایت میکند.
فیلم با ترفند ثبت عناوین روی تصویر و خواندن آن توسط راوی در ظاهر به اپیزودهای مختلفی تقسیم شده ولی در عمل ساختار روایی فیلم پیوسته و ممتد است و قهرمان فاصلهٔ بین مقدمه تا گرهگشایی را به سبک سینمای کلاسیک طی میکند و برای پیشبرد داستان از ظرفیتهای بالقوهٔ ساختار اپیزودیک و الگوهایی چون شکست زمان و رفتوبرگشتهای روایی استفاده نمیشود.