«مرگ هم تمام شد، دیگر از مرگ هم اثری نیست!» این آخرین جملهٔ شخصیت ایوان ایلیچ در رمان مرگ ایوان ایلیچ نوشتهٔ لف تولستوی است. جملهای کوتاه اما بسیار تکاندهنده که دال بر مفهوم سهمگین فانی بودن انسان و دنیاست. لحظهای که مرگ بر انسان چیره میشود، دیگر خود مرگ نیز وجود ندارد. شاید بتوان گفت این مرگ است که به هزار زبان در سخن است و درونمایهٔ مشترک و تکرارشوندهٔ آثاری از دورههای مختلف تاریخی و با زبانهای گوناگون. رمان تولستوی، مرگ ایوان ایلیچ را در روسیهٔ قرن نوزدهم روایت میکند. آکیرا کوروساوا، کارگردان شهیر ژاپنی، سال 1952 به همراه شینبو هاشیموتو و هیدئو اوگونی فیلمنامهٔ زیستن (Ikiru / To Live) را با الهام از رمان تولستوی نوشت و حالا، هفتاد سال بعد، فیلم کوروساوا به زبان انگلیسی بازسازی شده است.
اگر مضمون اصلی رمان مواجههٔ انسان با مرگ در نظر گرفته شود، میتوان گفت هر دو نسخهٔ فیلم تلاشی برای بیان مفهوم تقابل دوتایی مرگ/ زندگی است. به این معنا که دریافتن مرگ میتواند زیستن را اعتبار بخشد و مهمتر از آن چهگونه زیستن را. این نوشته بنا دارد دو نسخهٔ فیلم زیستن را با نگاهی به رمان منبع الهام، بیشتر در زمینهٔ روایت در ساختار فیلمنامه بررسی کند.
نسخهٔ ژاپنی زیستن با روایتگری آغاز میشود. راوی دانای کل با فاصلهگذاری، همان ابتدا خبر از سرطان معدهٔ شخصیت اصلی فیلم میدهد و همچنین میگوید: «خود او هنوز از این بیماری باخبر نیست.» سپس تاکاشی شیمورا در نقش کنجی واتانابه به عنوان رییس بخش خدمات عمومی شهرداری، مشغول به کار نشان داده میشود. بین انبوهی از پرو
ندههای اداری که پشت سر او خودنمایی میکنند. اما آغاز نسخهٔ انگلیسی معرفی شخصیتی فرعی (پیتر/ الکس شارپ) است که داستان به بهانهٔ حضور او در محل کار تازهاش، به سراغ شخصیت اصلی یعنی آقای ویلیامز (بیل نای) میرود. شخصیت ویلیامز در زیستن پیش از نقش بستن مقابل دیدگان تماشاگر، بر اساس گفتوگو بین همکارانش معرفی میشود. میزانسنهای حضور او در محل کارش با الهام از زیستن (1952)، او را محصور بین دو قفسهٔ پرونده نشان میدهد. میزانسنی که در هر دو فیلم با مفهومی یکسان، مدام تکرار میشود و شخصیت اصلی را در حصار پروندههای اداره به تصویر میکشد. این حصار نشان از بیهودگی و معناباختگی شغل پیرمرد دارد و در ابعاد وسیعتر این مفهوم را به کل زندگی تعمیم میدهد.
ویدئوی فیلم از کانال آپارات «آوای فاخته»