واقعیست؟ خیال است؟ خواب میبینیم؟ بیداریم؟ آدمهای داستان در خواب هستند؟ بیدارند؟ رؤیاست؟ کابوس است؟ هیچ جوابی برای این پرسشها نداریم. این همه پرسش بیجواب برای یک فیلم میتواند به نابودیاش منجر شود اما بره چنان خلسهگونه و عجیب است که ما را درون خودش میکشد و بین این پرسشها رهایمان میکند تا به جای رسیدن به جوابی قطعی، بینشان غوطهور شویم و لذت ببریم. وقتی فیلم به پایان میرسد حتی دیگر حاضر نیستیم هیچ جوابی برای این پرسشها آماده کنیم. ترجیح میدهیم به آن تصاویر فکر کنیم و بیش از آن دنبال منطق و واقعیت نگردیم.
برهای به دنیا میآید که نیمی انسان، نیمی حیوان است. ابتدا این را نمیبینیم. کارگردان با صبر و حوصله از ما میخواهد که منتظر باشیم هیبت کامل این موجود عجیب را با تأخیر نشانمان بدهد. در ابتدا فقط از برق نگاه ماریا و اینگوار متوجه میشویم اتفاق عجیبی رخ داده و زاییدن گوسفندی که آنها در آغل از او نگهداری میکنند، منجر به رخدادی غریب شده است. کمکم بره را در آغوش ماریا یا توی تخت بچه میبینیم. از اینجا به بعد است که ما هم تصور میکنیم این بره نکتهای خاص دارد. دقایقی طولانی سپری میشود تا ما هم با آن نکتۀ خاص مواجه شویم.