کامبیز درمبخش یکتا و یگانه بود. در مراسم وداع با او، با شاعر قیاسش کردم. او بلد بود مثل یک شاعر با در دست داشتن تنها یک مداد یا خودنویسش و مقداری کاغذ، شعرهای تصویری خود را بسراید. مگر نه آن که ریشۀ شعر از شعور است؟ کامبیز را هر جا رها میکردی، چه در خلوت یا در جمع، ذهن خلاقش ایدههایش را به دستش راهبر میشد و با خطهایی هر چه ساده و بیتکلف شعر خود را تصویری میکرد؛ همیشه تازه و شفاف و تیزهوشانه و شگفت. در قیاسی دیگر، وامگرفته از خودش که کاریکارتوریستها را به دکترها قیاس کرده بود، او را به رادیولوژیستها مشابه خواندم. آن که با اشعۀ واقعاً نامرئی (بخوان ایکس)، با ذهن خلاق خود درون تمام آدمها و جامعه را بازخوانی میکرد و تمام زخمهای درونی و غدههای چرکی و خونریزیهای ناپیدا و شکستگیها را نمایش میداد. شاید طبیبی یا طبیبانی، جایی، روزی روزگاری، داروی این همه درد و زخم و غده و شکستگی را بیابند یا مرهمی بجویند.
چند طرح قدیمی از زندهیاد درمبخش