انتخاب صحنۀ پایانی جدایی نادر از سیمین از سوی نویسندگان و منتقدان مجله، در این زمانۀ تاریک و پرغبار، ساکنان جذامی خانه سیاه است (فروغ فرخزاد) را به یاد میآورد. پاییز حدود شصت سال پیش که این مستند بیستدقیقهای در جذامخانۀ باباباغی در نزدیک تبریز ساخته شد، خیلیها آن را به اقتباسی از یکی از داستانهای کوتاه کافکا شبیه دانستند و مفاهیم و تصویرهای آشنای هر دو را کنار هم گذاشتند. آن سالها در پارهای از شهرها دژ یا قلعهای بود که جذامیان بینوا را در آن نگهداری میکردند تا با جامعه و حتی دوستان، آشنایان و بستگانشان هم تماس نداشته باشند. قلعه، زندان نبود. آنها هم مجرم نبودند. اما گرفتار نوعی حصر بودند، چون خطر واگیری و آلودگی وجود داشت و خانه واقعاً سیاه بود. البته آن مقررات و فاصلهگذاری به شکلی محدود در چارچوب همان قلعهها خلاصه میشد و بیرون از آن زندگی برای دیگر مردم روندی عادی داشت. حالا این پرهیز از نزدیک شدن، دست دادن و بغل کردن، مدتهاست به کل جامعۀ بشری سرایت کرده و همه از ترس ایدز و کرونا و قارچ سیاه از هم فاصله گرفتهاند. جدایی... بهنوعی دربارۀ این دورۀ سیاه و جدایی و ازهمپاشیدگی جامعۀ امروز پیشآگاهی میدهد و ناقوسها را برای میلیاردها انسان بیپناه و آسیبپذیر به صدا درمیآورد.