عالیه عطایی

روشنی از پشت برقع

گفت‌وگو با آلفرد یعقوب‌زاده، شاهد عینی روزهای اخیر افغانستان

25 شهریور 1400

وقتی در خردی از خانه‌ات بروی، بسیار چیزها هست که نمی‌بینی، نمی‌دانی‌اش. شوروی در دههٔ 1980 باعث شروع موج آوارگی بود و بعدتر طالبان و آمریکا و باز طالبان. در این میانه وطن برای ما در سفرهایی شکل می‌گرفت که از قضا خودمان را نمی‌یافتیم. ما که نمی‌دانستیم اهل کجاییم و با درک مفهوم وطن مشکل داشتیم. وطن برای‌مان تصاویر بود؛ آدم‌هایی که می‌رفتند و می‌آمدند. ما بسیار عکس دیدیم، گاهی توریستی و دلبرانه و گاهی جگرخراش و تکان‌دهنده. اما یک قاعده وجود داشت؛ ما هر چه می‌دیدم هنوز فکر می‌کردیم کافی نیست. چرا خودمان را نمی‌یافتیم؟ معدود عکاسانی بودند که ثبت لحظات‌شان بیش‌تر از امر ژورنالیستی باشد، چیزی مثل زندگی. ما دنبال زندگی بودیم و این احتمالاً برای مردمی به‌اصطلاح جنگ‌زده تقاضای زیادی بود اما واقعی بود. مثل کسی که خانه خرابه‌ای دارد در جایی که دیگر نیست و دلش می‌خواهد در رؤیاهایش روزهای روشنی ببیند. می‌خواهد چیزی جز ویرانی هم ببیند. تمام دنیا طالب عکس‌های ویران ما بودند و ما طالب رنگ‌ها و شادی‌ها. چون ویرانی ما برای خودمان که توریستی نبود! نشانه‌های زندگی کجاست؟

آلفرد یعقوب‌زاده از معدود عکاسانی است که در کنار تصاویر جنگ، زندگی را به تصویر می‌کشد. قاب دوربین او ما را، فرهنگ ما را، زندگی ما را می‌شناسد. او می‌داند تمام مردان افغانستان تروریست نیستند، بعضی آوازه‌خوان‌اند، بعضی نفرت از زن ندارند و همین‌طور دنیای زنان را با رؤیاهای رنگی‌شان در پس برقع‌ها می‌شناسند؛ لبخندها پشت حصارها. الیاس علوی، شاعر افغان، جمله‌ای دارد که احتمالا بسیاری شنیده‌اید: «ما می‌میریم تا عکاس رویترز جایزه بگیرد.» اما یعقوب‌زاده می‌داند ما دل‌مان می‌خواهد زندگی کنیم، حتی اگر بابت نشان دادن لبخندمان به جای بدن متلاشی‌مان جایزه‌ای نگیرد.

تصاویری که آلفرد یعقوب‌زاده در افغانستان ثبت کرده است

ادامه مطلب در ماهنامه
0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
© ۱۴۰۰ فیلم امروز
ماهنامه سینمایی فیلم امروز با اتکا به پشتوانه ای ۴۰ ساله، همراه با آغاز قرن جدید شروع به کار کرد.