سالوادور
این فیلم الیور استون یقهٔ تماشاگر را میگیرد. بیشتر فیلمهای استون تم سیاسی دارند (جوخه، متولد چهارم ژوییه، جی. اف. کی.، زمین و آسمان، نیکسن، دبلیو). اما سالوادور سرراستترین فیلم سیاسی اوست؛ کاملاً سیاسی. فیلمی که میشود آن را با Z (کوستاگاوراس) مقایسه کرد. امتیاز اصلی سالوادور این است که نهتنها حرفش را صریح، قاطع و بیپرده میزند بلکه آن را به زبان سینما بیان میکند؛ با دوربین، تصویر و تدوین. تدوین فیلم معرکه است. دیوانهکننده است. دوربین حتی یک لحظه هم آرام و قرار ندارد. انگار دارد در پی حقیقت به هر دری سرک میکشد. بهجرأت میتوان گفت تیتراژ فیلم یکی از بهترین تیتراژهایی است که تا به حال دیدهام. کشتار مردم به دست نظامیان روی پلههای جلوی کلیسا که سکانس معروف رزمناو پوتمکین (سرگئی ایزنشتین) را تداعی میکند، سیاهوسفید و مانند فیلمهای خبریست با دوربین روی دست و تدوین سریع و صحنهها که یک در میان سیاه میشوند و موسیقی کوبندهٔ ژرژ دلِروی، که از همان ابتدا تماشاگر را بر جایش میخکوب میکند و تا پایان حتی یک لحظه راحتش نمیگذارد.
جوخه
جوخه فیلم خوبیست که واقعیت زشت جنگ را بازگو میکند. جوخه فیلم بدیست که یکجانبه به جنگ ویتنام مینگرد و کاری به ویتنامیها ندارد. کاری به این که اصلاً چرا آمریکاییها در ویتنام هستند و برای چه میجنگند ندارد. و از آن هم بدتر این که فیلم تقدیم به مردانی شده که در جنگ ویتنام جنگیدند و کشته شدند. جوخه فیلم خوبیست که در اوج هیجان رمبو، رمبوبازی درنمیآورد، جنگ را ارج نمینهد، و از سربازان آمریکایی، قهرمانانی شکستناپذیر نمیسازد. جوخه فیلم بدیست که به نفس جنگ نمیپردازد، و به دلایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی درگیری آمریکا در ویتنام نمیپردازد. الیور استون فیلمنامهٔ جوخه را بر اساس تجربهٔ شخصیاش در ویتنام نوشته است.