کرونا اگرچه مثل یک بند به دستوپای ما پیچید و طی این دو سال بیشترین آسیب را به سازوکار عرصۀ تولید و نمایش زد اما یک حُسن هم داشت و آن فراهم کردن فرصت فیلم دیدن، کتاب خواندن و از همه مهمتر نوشتن بود؛ آن هم در سالهایی که از چهلسالگی عبور کردهای و با هر بهانه به گذشته رجوع میکنی. دیگر چشم از ثانیهشمار برنمیداری و دلت میخواهد عقربههای ساعت را نگه داری تا جلو نروند. حالا عمیقاً فهمیدهای وقت طلاست؛ آه میکشی و خودت را بازخواست میکنی. اینجاست که نوستالژی به عنوان پدیدهای چالشبرانگیز گریبانت را میگیرد. نه میتوانی از آن دل بکنی و نه میتوانی بهش دل بسپاری! فقط میتوانی تماشاگرش باشی... ما آدمها اغلب عادت داریم قدر زمانی را که در آن هستیم ندانیم و وقتی آن را از دست دادیم برایش حسرت بخوریم. بیخود نیست که بنمایۀ خیل عظیمی از فیلمهای تاریخ سینما و ادبیات هم افسوس و دریغ گذشته است. گذشته، زمان سپریشدۀ بیبازگشت، همانی که نوستالژی را میآفریند...