در نزدیکی یک دشت فراخ، زیر سایۀ باغهای زیتون و تکدرختهای انجیر که از دامنۀ کوههای رودبار تا ستیغ بالاکوه ردیف شدهاند و انگار دستهای کوهنورد خستهاند که میخواهند به هر قیمتی به نوک قله برسند، تپهای باستانی در خواب عمیق هزارانسالهاش فرو رفته که محلیها میگویند سینهاش پر است از گنجهای پنهان و ظروف طلایی و گوهرهای نفیس... مردم دربارۀ این تپه افسانهها ساختهاند و هنوز هم باور دارند که جایی در دل این تپه، یا درۀ کنارش، گنج یک پادشاه فراموششده به خاک سپرده شده و ماری سیاه در اطرافش چنبره زده است. چند سالیست که یکی از سازمانهای دولتی اطراف این تپه را حصار کشیده اما افسانۀ مار سیاه، از سیمهای خاردار بازدارندهتر است. مردم محلی حکایتها تعریف میکنند از دزدهای چشمدریدۀ دندانگردی که به طمع طلا سروقت تپه رفتهاند و خاکش را شکافتهاند اما به جای جام مرصع و تاج زرین، نیش آتشین مار سیاه درجا خشکشان کرده؛ چیزی شبیه نفرین مقبرۀ فراعنه شاید... محلیها به این تپه، به اسم همان مار سیاهی که نگهبان گنجهایش است، سیاهمار دره میگویند؛ که با وارونگی رایج در زبان گیلکی میشود: درۀ مارِ سیاه!...