دربارهٔ نقش، منش و اثرگذاری حمیدرضا صدر، چه وقتی که منتقد فیلم بود و چه در این پانزدهبیست سال که حوزه عوض کرد و بهحق محبوبیتی عام یافت، آنها که به او نزدیکتر بودند بسیار گفتهاند. برای تکمیل آن پرتره، سه خردهروایت شخصی یا ضدخاطره از پستوهای ذهنم بیرون کشیدهام که بلکه هم شاخوبرگی به پسزمینهٔ پرترهٔ این مرد دوستداشتنی بیفزایند و هم بهانهای شوند برای بازبینی بستر اجتماعی در یک دوران گذار.
یک. صدر که مدل خودش بود
۱۳۷۶ بود و در یکی از اولین حضورهایم در دفتر مجلهٔ «فیلم»، فرصت گپ کوتاهی دست داد با یکی از نویسندگان خاص و آگاهش که نوشتههایش را دوست میداشتم. گپمان از این در و آن در، موقع خداحافظی و در انتظار برای آسانسور، به این سؤال او ختم شد که از کدام نویسندههای مجله خوشم میآید و مطالبشان را میخوانم. این سؤال بهظاهر ساده، منِ نوآمده را که بهطبع در چنین مکالمههایی باید به حضورم در مقام نویسنده مشروعیت میبخشیدم، در موقعیت نامنتظری قرار داد چون از طرفی هیچوقت به بازی رتبهبندی نویسندگان مجله نپرداخته بودم و تازه، لحن پرسیدنش القا میکرد که هر آدم باشعوری باید از چند نویسندهٔ خاص مجله خوشش بیاید و مطالب بقیه را نخواند. پس برای اثبات صلاحیتم باید جوابی میداشتم که مقبول طبع صاحبسؤال واقع میشد. خودم را جمع کردم و چند اسمی را که هم واقعاً پیگیری میکردم و هم شانس «درستی»شان بیشتر بود به زبان آوردم، که با حرکت سر تأیید کرد اما دستآخر نامی بر زبانم لغزید که کار را خراب کرد. با لحنی غلوشده که انگار جلویش چند علامت سؤال و تعجب ردیف شده باشد پرسید: «حمیدرضا صدر؟ حالا چرا صدر؟!» خراب کرده بودم و باید جوری این جواب غلط آخری را رفعورجوع میکردم که یعنی خیلی هم عاشق نوشتههای صدر نیستم: «خب... نوشتههاش متنوعه و سبک خاص خودش رو داره...» که پرسنده خودش به کمکم آمد و چیزی گفت با این مضمون که «خب آره، قبول دارم. سبک خودشو داره. مدل خودشه.»...