- «کوشی؟ کجایی؟»
اولین کلماتش در هر تماس، همین بود. وقتی زودتر به محل قرار رسیده بود و میخواست بداند من کی میرسم، یا من زودتر رسیده بودم و با او تماس گرفته بودم که ببینم کی میرسد، باز هم او بود که میپرسید «کوشی؟ کجایی؟»
در شمارهٔ گذشته آنچه میشد از حمیدرضا صدر به عنوان نویسندهای که چند دهه همکار پرکار ما بود نوشتیم و حالا دلم میخواهد فقط از حمیدِ رفیق بنویسم که در این چند سال آخر، از پاییز ۱۳۹۴، البته دیگر مثل گذشته رفاقتی هم در کار نبود (و دلیلش را خواهم گفت)، هرچند که بیشتر این سالها را هم او در ایران نبود. اما چند سالهٔ پیش از آن، یکی از دوران خوش زندگیام در رفاقت و معاشرت با حمید و همسرش مهرزاد بود که اغلب در تماشای تئاتر و رفتن به سینما و دورهمیهای دلپذیر میگذشت. و چهقدر خوش میگذشت. بیهیچ ملاحظهای میگویم که دوری گزیدن حمید از پاییز ۹۴ هم یکی از حسرتهای بزرگ زندگیام است...