عباس یاری

نتوانستم بغضم را نگاه دارم...

به یاد حمیدرضا صدر

3 شهریور 1400

شب گرم و غمناک تیرماه بعد از پایان یکی از بازی‌های یورو ۲۰۲۰ که همزمانی این بازی‌ها و مسابقات کوپاآمریکا، علاقه‌مندانِ فوتبال در اغلب نقاط دنیا را پای تلویزیون‌ها نشانده، احساس می‌کنم جای چیزی، کسی، یا تصویری روی صفحهٔ تلویزیون خالی است. آن شب تیم انگلیس مقابل آلمان کاری می‌کند کارستان، و تیم حرفه‌ای، پرتلاش و قدرتمند آلمان را از صحنهٔ رقابت‌ها کنار می‌زند. بازی که تمام می‌شود یاد آن گم‌کرده می‌افتم که در این هنگامه چه‌قدر جایش خالی است: «حمیدرضا صدر».

مدت‌هاست می‌خواهم برای جویا شدن از آخرین وضعیت سلامتی او به‌خصوص بعد از آخرین پست‌هایی که در اینستاگرامش می‌گذارد و چهره‌اش نشانی از شادابی گذشته ندارد به همسرش مهرزاد زنگ بزنم اما دستم به تلفن نمی‌رود و از شنیدن خبری مأیوس‌کننده وحشت دارم. اما آن شب بالأخره دل به دریا می‌زنم و تماس می‌گیرم. وقتی مهرزاد با صدایی غمگین شرح می‌دهد که شیمی‌درمانی حمید را قطع کرده‌ایم و در انتظار معجزه‌ای هستیم، احساس می‌کنم آواری از همهٔ غم‌های دنیا را روی سرم می‌ریزند. نمی‌توانم بغضم را نگاه دارم. از اتاق می‌زنم بیرون، آبی به صورتِ گرگرفته‌ام می‌زنم تا همسرم را دچار دل‌شورهٔ تازه‌ای به خاطر یک خبر بد نکنم. حدود نیمه‌شب تلفنم را خاموش می‌کنم اما توی رختخواب به خودم می‌پیچم؛ چه باید کرد؟ یادم می‌افتد یک بار که حمید در جریان بیماری دوست و همکار مشترک‌مان سعید کاشفی قرار گرفته بود با لحنی گلایه‌مند اعتراض کرد که: «چرا بچه‌ها در جریان احوال هم قرار نمی‌گیرند...؟» او که وقتی وارد دفتر می‌شد اول با بچه‌های فنی و اداری خوش‌وبش می‌کرد و اگر خودت برایش چای می‌ریختی سراغ آبدارچی مجله را می‌گرفت تا باهاش احوال‌پرسی کند و بعد یواشکی پولی در جیبش بگذارد، حالا مدت‌هاست انرژی‌های خوبش را از ما و دوست‌دارانش دریغ کرده و به سرنوشتی می‌اندیشد که سال‌ها انتظارش را می‌کشیده: مرگی که قرار بود در ۳۵سالگی به سراغش بیاید اما دیر کرده بود...

ادامه مطلب در ماهنامه
0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
© ۱۴۰۰ فیلم امروز
ماهنامه سینمایی فیلم امروز با اتکا به پشتوانه ای ۴۰ ساله، همراه با آغاز قرن جدید شروع به کار کرد.