داریوش ارجمند، دارای مدرک لیسانس تاریخ و جامعهشناسی از دانشگاه فردوسی و فوقلیسانس تئاتر و سینما از دانشگاه سوربن فرانسه، با تجربهٔ سالها حضور در عرصهٔ تئاتر، با بازی در ناخدا خورشید وارد عرصهٔ سینما شد. او در نزدیک به چهار دهه با کارگردانهای مطرحی همکاری داشته و بازی او در نقش ناخدا خورشید یکی از بهترین بازیهای سینمای ایران است.
بابک صحرایی
بخشی از آغاز شکلگیری ناخدا خورشید به زمان ساخت سریال کوچک جنگلی برمیگردد. آقای تقوایی در زمان ساخت این سریال از سوی دوستانش و کسانی که به او ارادت داشتند مورد بیمهری و اتهام زیادی قرار گرفت. من از اوایل شروع ساخت آن سریال همراه آقای تقوایی بودم تا صبح روزی که از کوچک جنگلی خداحافظی کرد و به داخل چادر من در کمپ رشت آمد و گفت: «داریوش پول داری؟» گفتم: «بله کیفم داخل کشو است.». کیف من را باز کرد. فکر میکنم داخلش حدود شصت هزار تومان بود. یک پنجاه تومانی یا صد تومانی برداشت و گفت: «من دارم میروم. حتی پول صبحانهام را هم نمیخواهم اینها بدهند.» و رفت که رفت. بعد از یکیدو ماه همسرش خانم شهین بهزادی، با من تماس گرفت. من مشهد بودم. گفت ناصر میخواهد فیلمی به نام ناخدا خورشید شروع کند و من را فرستاده که تو را ببرم. گفتم در خدمتم. فکر کردم از این فیلمهای دریایی است که افسر و ناخدا و این چیزها دارد. آمدم تهران و یکهو سعید (پورصمیمی) را دیدم. زمان ساخت کوچک جنگلی من و سعید هماتاق بودیم و همهجا از جنگل گرفته تا بقیهٔ جاها کنار هم بودیم. گفتم: «قضیهٔ فیلم ناصر تقوایی چیست؟» گفت: «قصهٔ قشنگی دارد». گفتم: «دربارهٔ یک افسر یا چنین چیزی است؟». گفت: «نه». آقای عبدالله اسکندری من را گریم کرد و ناصرخان آمد و یک پارچهٔ سفید آورد دور گردنم انداخت و من را نگاه کرد و گفت: «دستت را ببر پشتت». انجام دادم. گفت: بچرخ. چرخیدم. گفت: راه برو. راه رفتم. ناصر روانشناس بزرگی است. آمد من را بغل کرد و در گوشم گفت: «مبارک باشد ناخدا». بعد سعید آمد من را در آغوش گرفت و شیرینی آوردند و تبریک گفتند. تازه در آنجا سناریو را خواندم و متوجه شدم که برداشتی از قصهٔ داشتن و نداشتن همینگوی است. من هم داستانش را خوانده بودم و هم فیلمش را دیده بودم...