در دورهای که به همت مجلهٔ «فیلم» از فیلمهای برتر سال طی مراسمی در سینما آزادی تقدیر میشد، از بدشانسیام اولین سخنرانی بودم که باید دربارهٔ فیلم اول مجید مجیدی، بدوک، چند جمله صحبت میکردم. این اولین تجربهٔ حرف زدنِ من در یک جمع انبوهِ سینمایی بود. مجری برنامه هم متوجه هول شدنم شد و پس از پایان صحبتهایم زهرش را ریخت و گفت: «خیلی سخت بود آقای طوسی، این طور نیست؟» نقدی که برای مجله نوشتم و آن سخنرانی پرعذاب، نقطهٔ وصل و آشناییام با مجیدی و دنیای بیقرار و پرتلاطم آدمهایش در کورهراه زندگی شد. از حالوهوای فیلمهای او و موقعیت و جایگاه شکننده و آسیبپذیر آدمهای تلاشگرش که با سکوت و انفعال میانهای نداشتند و از چرخهٔ عدالت دورافتاده بودند، خوشم میآمد. در عین حال مایههای مذهبی پنهان در برخی فیلمهای مجیدی مانند بچههای آسمان، رنگ خدا و بید مجنون در بیننده دافعه ایجاد نمیکند. در صداقت و روراستی او همین بس که در یک مقطع حساس تاریخ معاصر در اواخر دههٔ 1380 در متن جامعه و کنار مردم انتخاب خودش را داشت و برایش فیلم ساخت و پریشانی و سردرگمی و احساس درونی بعدیاش را در یک جمع رسمی با بغض و گریه ابراز کرد. ترجیح میدهم دوران بعد از این شوکِ تاریخی در کارنامهٔ مجیدی را که حاصلش فیلمهای ناموفق محمد رسولاللهص و آن سوی ابرها بود «دوران فترت» نام ببرم. خورشید با وجود شرایط بد اکرانش در این دوران سخت کرونا، بازگشتی کموبیش امیدوارکننده به همان دنیاییست که مجیدی آن را خوب میشناسد و میتواند با آدمهایش همراه و همسفر شود و برایشان غمخواری کند و دلواپس حال و آیندهشان باشد. همان خلوص و حس صمیمانهٔ مجیدی در رفتار و مناسبات فردی اجتماعی و فعالیت هنریاش را در این گفتوگو نیز میتوان شاهد بود. با توجه به طولانی شدن گفتوگو به لحاظ ارجاعات و استنادات تاریخی و مرور کارنامهٔ سینمایی مجیدی، ترجیح دادیم آن را در دو شماره بیاوریم که قسمت اول را در این شماره میخوانید.