نقد نعمت است و هیچ جامعهٔ پیشرفتهای از نقد بینیاز نیست. فقط مستبدان و خودشیفتگان و جزماندیشان نقد را برنمیتابند. به همین دلیل در جوامع مستبد و عقبمانده، فرهنگ و علم و هنر، چندان امکان شکوفایی پیدا نمیکند. شگفتآور است که در یونان باستان چهگونه درامنویسان خلاقی چون سوفکل و اوریپید و آشیل و اریستوفان سر برآوردند؟ یا چهگونه فیلسوفان یکهای همچون سقراط و افلاطون و ارسطو و دیگران، کوشیدند به پرسشهای هستیشناسی انسان پاسخ بگویند و از رازهای آفرینش رمزگشایی کنند؟ این دستاورد بیگمان در سایهٔ دموکراسی یونان و آزادی سخن انتقادی به دست آمد. ارسطو میگوید که افلاطون را دوست میدارد اما حقیقت را بیش از او. افلاطون استاد ارسطو بود و از نظر شخصی بسیار گرامیاش میداشت اما وقتی پای حقیقت به میان میآمد، علایق شخصی خود را نادیده میگرفت. آریستوفان از مجرای نمایشنامههای طنزآمیزی چون سلحشوران، صلح، ابرها، پرندگان، قورباغهها جنگافروزی سیاستورزان و نظامیها را به ریشخند میگرفت. نظامیها خود به تماشای این نمایشها میرفتند و ریشخندها را تاب میآوردند و به همراه تماشاگران به شوخیها میخندیدند. اما سخن انتقادی تا کجا میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا در قالب نقد هنری مجازیم که شخصیت فردی و اجتماعی هنرمند را ملاک ارزیابی قرار دهیم؟ نقد نقد است و میتواند شامل زندگی فردی و اجتماعی اشخاص نیز باشد، بهخصوص زندگی فردی اشخاص وقتی که مخل زندگی اجتماعی شود میتواند در معرض سخن انتقادی قرار گیرد. اما آیا در نقد هنری میتوانیم زندگی فردی و اجتماعی هنرمندان را ملاک داوری قرار دهیم؟...