آزاده صمدی با قدمهایی کوچک شروع کرد و خودش را بالا کشید. او از تئاتر و فیلم کوتاه به تلویزیون و سینما راهش را باز کرد و در تمام این مراحل، چنانکه خواهید خواند، کارش را با جدیت پی گرفت. قرار بود دلیل اصلی این گپوگفت بازی صمدی در سریال میخواهم زنده بمانم باشد اما وقتی صحبتها گل انداخت (بهخصوص اینکه صمدی بیشیلهپیله حرف میزند) نکتههای جذابتری وجود داشت که بتوان از آنها گفت: خاطرهها، قصهها، بازیها و خلاصه زندگی. کافهای که به پیشنهاد من در آن قرار گذاشته بودیم، به دلیل دوران کرونایی، بدون سقف بود. خیال میکردم جای مناسبی انتخاب کردهام اما با ورود به کافه متوجه شدم پنکههای بزرگی که در کار خنک کردن هوای گرم مرداد هستند، چنان صدای بلندی ایجاد کردهاند که احتمال دارد مزاحم ضبط کردن حرفها بشوند. مدام با خودم تکرار میکردم: «آخه از بین این همه کافه، چرا اینجا رو انتخاب کردی؟!» اما نگرانیام زمانی که آزاده صمدی سر وقت آمد و شروع به صحبت کردیم، کمکم رنگ باخت. از قدیم گفتهاند: «حرف، حرف میآورد» و ما حرفهایمان ردیف شد و هر چه گذشت دیگر انگار نه پنکهای وجود داشت و نه گرمایی...