يکی از آن پديدههای عرصهٔ بازيگری، يکی از آن حرفهایهای تمامعيار. از آنهايی که سختکوشی و دوامش غبطهانگيز است. برای اشاره به اهميت کار آنتونی هاپکينز، همين کافیست که با وجود حضوری سیساله در سينما، پس از پنجاهسالگیاش معروف میشود. تا همين چندی پيش افراد پرشماری بودند که وقتی عکس هاپکينز را در نشريهای میديدند، جملههای کنار عکس را میخواندند تا دريابند نام اين چهرهٔ آشنا چيست... در حقيقت، از آن دسته بازيگرها نيست که با يک فيلم درخشيده باشد تا با يکیدو شکست هم کنار برود. حالا، در گذر سالها به نگاه خيره و يکنواختش، اعتمادبهنفس هم افزوده شده. امروز میتواند به پشتی صندلیاش تکيه دهد و از آن بالا به همه نگاه کند. اما چروکهای صورتش خاطرنشان میسازند که مسيری طولانی را طی کرده. بنابراين تکبر و غرور اوليهاش بهتدريج جای خود را به آرامش پس از خستگی طی آن مسير دشوار دادهاند. هاپکينز در مورد روزهای اوليهٔ بازيگریاش میگويد: «تنهای تنها بودم. نمیدانستم چه بگويم. خجالتی بودم. با احتياط میايستادم و لرزان جملههايم را ادا میکردم. نمیفهميدم چرا جرلويی قهرمان مشتزنی جهان است، وقتی همفری بوگارت خشنترين مرد جهان محسوب میشود!»...