از اوایل قرن بیستم فلسفه و روانشناسی دستخوش تغییرات مهمی شدند. از برنتانو تا هوسرل و هایدگر، همگی به این نتیجه میرسند که معرفت و آگاهی هر انسانی به اندازهٔ تجربیاتش است. این دیدگاه توسط ژانپل سارتر و موریس مرلوپونتی نیز بسط و گسترش پیدا میکند و تبدیل به جریان مهمی میشود که روی روانشناسی و ادبیات هم تأثیر میگذارد. در بخش مهمی از ادبیات داستانی قرن بیستم، التفات ذهنی و کشف و شهود عینی در راستای رئالیسمی قرار میگیرد که فارغ از سمبلیسم است، چرا که مستقیماً حاصل تجربیات نویسندهاش است. بنابراین نویسنده جز آنچه که در داستانش بیان میکند نظر دیگری ندارد. با این حال داستانهای مهم و بزرگ این قرن، همچنان دارای تفسیرهایی میشوند که شاید هرگز مدنظر نویسندههای خود نبودهاند...