اواسط دهه 1350 بود که خبردار شدم برای یک جشنواره فیلم قرار است به چکسلواکی [سابق] بروم. خوشحالی من وقتی بیشتر شد که دیدم چند تن از دوستانم، گلنار افضل، افشین شرکت، منیژه شروقی و اسدالله ایمن همسفرم خواهند بود. من از داوران جشنواره بودم و افشین شرکت فیلمی در جشنواره داشت که بقیه دوستان در آن مشارکت داشتند و گلنار افضل تهیهکننده فیلم بود. شادمانی من زمانی دوچندان شد که شنیدم پرویز دوایی هم در پراگ است. در آن سالها اگر اهل سینما و علاقهمند به سینمای خوب بودی، یکی از اولین نامهایی که به ذهنت میآمد پرویز دوایی بود. میگفتند مجله «سپید و سیاه» را خوانندگانش از آخر ورق میزنند، چون نوشتههای پرویز دوایی در صفحه آخر این هفتهنامه چاپ میشد. سالهای سال بود که او را میشناختم و همه نوشتههایش را میخواندم و یادم هست که در پایان نمایش یک فیلم برای نخستین بار دیدمش و سر صحبت باز شد و همانجا رفیق شدیم؛ خیلی آسان و راحت. فیلمی که دیده بودیم پرتوپلا بود و کارگردانش حیوحاضر. از دوایی پرسیدم در این جور مواقع چهکار میکنی که مجبور نشوی بیخودی از یک فیلم مزخرف تعریف کنی؟ خندید و گفت سؤالهایی میکنم نظیر این که: «چند به چند فیلم گرفتین؟»...