مشکل مسکن اين روزها بيش از پيش عود کرده. سر به فلک کشيدن قيمت خانه و بهای اجارهٔ خانه، بلای آسايش و آرامش مردم بیخانه شده است. داشتن يک سرپناه ساده برای فرودستان، آرزويی دستنيافتنی به نظر میرسد. اما در حسرت «يک سقف بیروزن، يک سقف پابرجا» خون دل خوردن تازگی ندارد؛ تا بوده همين بوده... اين حرف من نيست، تاريخ سينمای ما گواهی میدهد که کابوس بیخانمانی و دردسر اجارهنشينی چه رنج ديرپايی است. رگ و ريشهٔ اين مشکل تاريخی/ اجتماعی را میتوانيم در فيلمهای فارسی جستوجو کنيم؛ البته با پوزش از منتقدان نخبهگرا که فيلمِ فارسی را فيلمفارسی، مبتذل، مستهجن و توخالی میدانند. اما در بسياری از همين آثار تاريخ سينمای ايران، زندگی بیسروسامان فرودستان جامعه را در بيغولههايی به نام خانه میتوان ديد و باور کرد که اين قصه سر دراز دارد. بيشتر فيلمها با طنز و فکاهی به مشکل مسکن پرداختهاند و انگار قضيه را به شوخی گرفتهاند. خب، «اينم يه جورشه». به قول شاعر: «رو مسخرگی پيشه کن و دلقکی آموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی».
شصت سال پيش که جمعيت ايران کم بود شايد کمتر از جمعيت تهرانِ امروز، دختران حوا (سعيد نيوندی، ۱۳۴۰) مشکل اجارهنشينی و کشمکش مستأجرها به دليل کمبود جا و مکان را دستمايه قرار داده است. صاحبخانهای طماع هر اتاق آپارتمانی را جداگانه به کسی اجاره میدهد و مستأجرها ناچار در هم میلولند و ماجراهايی دارند خندهدار...