احمد طالبی‌نژاد

شايد مستندی خونين...

برداشت‌هايی از چند سفر کوتاه با بابک خرمدين و شواهد ديگر

10 مرداد 1400

 

در يکی از روزهای بی‌کرونای جهان، که برای رفت‌وآمد از مترو استفاده می‌کردم، هنگام غروب در ايستگاه دروازه‌دولت سوار شدم برای رفتن به محل زندگی‌ام، شهرک اکباتان. شهرکی آرام و بی‌دردسر که محبوبيت ويژه‌ای نزد پايتخت‌نشينان دارد، چون همه چيزش به‌جاست. مترو شلوغ بود و جايی برای نشستن نبود. ناچار به ميلهٔ بالای سر آويزان شدم. هنوز درست جابه‌جا نشده بودم که دستی از پشت‌سر بر شانهٔ راستم خورد. و اشاره کرد که به جايش بنشينم. يکی از خواص پيری اين است که در مترو يا اتوبوس آدم می‌شود «حاج‌آقا» و «بفرمایید» از در و ديوار بر سرش می‌بارد. باری... جوانی بود با موهای جوگندمی فرفری و ته‌ريش. لبخندی بر لب داشت و گفت من دوست فرهاد هستم. بابک خرمدين. خوش‌حال شدم به چند دليل. نخست اين که يک سال آخر خدمت سربازی پسرم فرهاد در دفتر يا گروه راديو و تلويزيون ارتش به عنوان فيلم‌بردار سپری شد و با بابک نيز در همان واحد بود. تازه استخدام شده بود، به اصرار پدرش که خود ارتشی بود. دوم اين که خبر داشتم بابک خرمدين مستندساز بود و يکی از ساخته‌هايش را داده بود به فرهاد که من ببينم و نظر بدهم. فيلم ساده، جذاب و آرامی بود. حکايت يک خانوادهٔ ساکن اکباتان که قصد مسافرت دارند و بنا به رسم اين‌جا کليد آپارتمان‌شان را به نگهبان افغان ورودی می‌دهند. نگهبان شبی مهمانی مفصلی در آن خانه برگزار و عدهٔ زيادی از «وطن‌داران»ش را دعوت می‌کند. و چون از راه‌های دور آمده‌اند، شب را در همان‌جا می‌خوابند. از بخت بد، در همان ساعت‌ها صاحبان خانه از سفر برمی‌گردند و با گروهی غريبه خوابيده بر کف زمين و روی تخت‌ها مواجه می‌شوند؛ اتفاقی غيرمنتظره که داستان را کاملاً متحول و پيچيده می‌کند...

ادامه مطلب در ماهنامه
0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
© ۱۴۰۰ فیلم امروز
ماهنامه سینمایی فیلم امروز با اتکا به پشتوانه ای ۴۰ ساله، همراه با آغاز قرن جدید شروع به کار کرد.