عبدالله تربيت، همان گونه رفت که انتظارش میرفت. مثل بسياری از آدمهای تنها، بهخصوص آنهايی که تنهايی سفت و سختی را عامدانه انتخاب کردهاند. چند روز پس از مرگ، بوی ناخوشايندی از پشت درهای بستهٔ خانهاش به مشام همسايهها میرسد، پليس را خبر میکنند و قفل خانه را باز میکنند و پشت در همان چيزی را میبينند که انتظارش را میکشيدند. او که با همسايهها هم ميانهٔ چندانی نداشت، آهسته و خاموش میآمد و میرفت، و کسی متوجه غيبتش نشد. فقط همان بوی ناخوشايند بود که آنها را نگران و کنجکاو کرد. روز سيزدهم خرداد پليس در را باز کرد اما دقيقاً معلوم نبود قلب او چند روز پيش از آن تاريخ ايستاده است.
از استاد عبدالله تربيت - بجز طول و عرض تقريبی دريای دانشش - بسيار کم میدانيم. فقط اين را میدانستيم که اهل رشت است و هنگام صدسالگی سينما پنجاهساله شده بود و مهندس شيمی بود. هنگام تدفين، از يکی از برادرزادههايش شنيدم که پدرش از باکو به ايران مهاجرت کرده، ابتدا مدتی در تبريز زندگی میکرده و بعد ساکن رشت شده و عبدالله در آنجا به دنيا آمده است. فقط يک برادر داشت و به دليل همين مهاجرت پدر، عملاً هيچ قوم و خويشی در کار نبود...