تا به حال مسعود کيميايی را نديدهام و صحبت و معاشرتی هم با ايشان نداشتهام و سخن ناروايی هم دربارهشان نشنيدهام. حس کلیام اين است که استاد پيشکسوت محترم و بزرگواری هستند که تلاششان برای حضور فعال در عرصهٔ فرهنگ و هنر، در اين سنوسال که خبر دارم دچار دردهای جسمی نيز هستند، قابلتقدير است. کاريزما و گرمای حضور دارند. و اصلاً موافق اين توصيه نيستم که هشتادسالگی، دليلی برای بازنشستگی در فيلمسازی است و در مقابل، علتی برای اغماض در برابر کيفيت آثار هم نيست. حتی اثبات شده که مغز انسان در شصت تا هشتادسالگی، بيشترين کارايی را دارد. هنرمند تا هر زمان که دلش بخواهد و بتواند، مجاز و سزاوار است که بيافريند و تا همان زمان نيز، در معرض ديده شدن و نقد قرار دارد. نکتهٔ مهمتر اين که «احترام» معادل «وظيفه» و ارادت و شيفتگی و رابطهٔ مريد و مرادی نيست؛ رابطهای که اصالت نقد را مخدوش میکند. آنچه در مورد موافقان معدود و محترم مسعود کيميايی در سالهای اخير شکل گرفته، بيش از آن که موافقت باشد، هواداریست و حتی از دوقطبیسازی و جدال و جدل هم استقبال میکنند. مخالفان فيلمهای او را دشمن و مغرض و فاقد درک دنيای ويژهٔ مراد خود میدانند و حتی گاه حمله و طعنه به آنان را نيز جزو وظايف ناشی از ارادت خود به استاد میدانند. من آنها را همکاران فرهيختهٔ خود میدانم و اختلافنظر در مورد چند فيلم يا فيلمساز را دليلی برای قهر و خصومت نمیدانم. و حتماً میتوان با احترام و ادب، فيلم کيميايی را ضعيف دانست اما اين را به معنای نفی جايگاه محترم او در تاريخ سينمای ايران ندانست. همينجا پيشنهاد میکنم که هواداران و طرفداران و ارادتمندان استاد، اگر نظر منفی دربارهٔ خون شد را باعث تکدر خاطر خود میدانند، ادامهٔ اين مطلب را نخوانند...